پایان جمهوری وایمار، تاریخی که با فرصت طلبی به فراموشی سپرده شد
آنگاه که جناح راست، برای نابودسازی چپ، دست به دامن نازیسم شد
لوموند دیپلوماتیک : در آغاز دهه۱۹۳۰، نیروهای میانه رو و دست راستی، برای تحمیل مدلی لیبرالی و اقتدارگرا بر جامعه آلمان، راه حل به قدرت رساندن «موقت» آدولف هیتلر و هم کیشانش را در پیش گرفتند. سرانجام این تصمیم برای همه آشناست، اما آنچه کمتر مورد توجه قرارمی گیرد، مصالحه ها، محاسبات دسیسه گران نابلد و به ویژه کژراهه های «بلوک بورژوزی» است ــ مسائلی که امروزه یادآوری آنها ضروری به نظر می رسد.
نویسنده Johann Chapoutot برگردان مرمر کبير
آنزمان، خود جناب پاپن و نیروهای حامی بورژوازی که در صدد برقراری «ثبات» از طریق اتحاد نیروهای راست بودند، می پنداشتند که «فرانتس فون پاپن یک نابغه است». اتحادی که سرانجام با ادای سوگند دولت هیتلر- پاپن در روز سی ژانویه سال ۱۹۳۳، ساعت یازده و ربع پیش از ظهر، تحقق یافت. پس از دو انتخابات پارلمانی پیدرپی که نتیجهٔ دو انحلال متوالی مجلس در سال قبل و همچنین یک انتخابات ریاستجمهوری بود، بهنظر می رسید که تداوم قدرت اجرایی از طریق «تمرکز ملی» تضمین شده باشد؛ تمرکزی که هیچ ابایی از اعلام هدف خود برای زیرپاگذاشتن دموکراسی نداشت.
در واقع، تشکیل این دولت به مثابه یک شاهکار سیاسی جلوه گرشد. نزدیک به سه سال بود که «اردوگاه ملی» میکوشید نازیها را در دولت بگنجاند، و نازیها این پیشنهاد را همواره رد میکردند، مگر آنکه آدولف هیتلر صدراعظم باشد. پاپن که در چهارم ژوئن همان سال به ریاست دولت منصوب شد، بارها حسننیت خود را به او نشان داد، او از رئیسجمهور رایش پاول فون هیندنبرگ، خواست تا پارلمان را منحل کند؛ مجوز فعالیت دوبارهٔ گروههای ضربت اسآ و اساس را صادر کرد ــ دو تصمیم فاجعهبار، نازیها در انتخابات ۳۱ ژوئیه ۱۹۳۲، هجده درصد رشد کردند (سیوهفت درصد آرا را کسب نمودند) و پیراهنقهوهایها در کارزار انتخاباتی دستشان به خون آغشته شد، آنها تنها درماه ژوئیه، صد نفر را به هلاکت رساندند. پاپن، خود در نطق چهار نوامبرهمان سال اعتراف کرد که همه چیز را بخشیده و امتیازاتی داده، بیآنکه بتواند برخلاف آنچه هیتلر و هرمان گورینگ وعده میدادند، مشارکت نازیها در دولتش را عملی سازد. راست سنتی کمکم درمییافت که نازیها شرکای قابل اعتمادی نیستند وعملکرد همراه با خشونت آنها مسئلهساز می شود.
آینده لیبرال و حامی سرمایهداران خواهد بود
پاپن که با انحلال دومین پارلمان و نتایج اسفبار انتخابات شش نوامبر ۱۹۳۲ ، که رِای «جناح میانه بورژوایی» را به تنها ده درصد آرا کاهش داد، تضعیف شده بود. پس از آنکه ارتش از همراهی با طرح کودتای او سر باز زد، ناچار شد در روز سوم دسامبر، نخست وزیری را به کورت فون شلایشر واگذارد. این ژنرال که از سال ۱۹۳۰ ، از بازیگران اصلی جناح راست آلمان بود، ابتدا به همکاری با نازیها تمایل داشت، اما پس از کارزار خشونتبار تابستان، از این فکر منصرف شد. شلایشر که مایل بود نیروی ضربت نازیها (اسآ) را در ارتش ادغام کند، بهدرستی خطر جناح راست افراطی را برای آرامش داخلی کشور درک کرده بود. او که یک نظامی دفترنشین و بهشدت باهوش بود، پروژهای برای بازآرایی صحنهٔ سیاسی آغاز کرد که بر پایهٔ شکاف انداختن در حزب نازی استوار بود؛ حزبی که بسیاری از سران آن (از جمله نفر دوم، گِرِگور اشتراسر، و رئیس فراکسیون پارلمانی، ویلهلم فریک) به مشارکت در دولتی با گرایش راست اجتماعی تمایل داشتند. پاپن، که از دشمنی شخصی شدید با شلایشر رنج میبرد و از حمایت محافل بانکی، صنعتی و زمیندار برخوردار بود، در پایان سال ۱۹۳۲، شخصاً ابتکار ائتلاف با نازیها را بهدست گرفت. شم سوداگرانه اش، وی را برآن داشت تا برضعف حزب ملی-سوسیالیست کارگران آلمان حساب کند، حزبی که در ماههای نوامبر و دسامبرهمانسال بسیاری از انتخابات را باخته بود و روند نزولی در پیش گرفته بود. بهزعم او، زمان برای متقاعد کردن آنها، در موضع ضعف، مساعد بود تا یک دولت ائتلافی راست سنتی و راست افراطی تشکیل شود.
این ترکیب از سال ۱۹۳۰ در سه ایالت آلمان عملی شده و احزاب ذینفع از آن کاملاً خشنود بودند. نازیها شریکانی کارآمد از آب درآمده بودند و تنها خواستهٔ مداومشان در این ائتلافها، وزارت کشور بود، یعنی کنترل کامل بر تمام دستگاههای اطلاعاتی، سرکوب، و نیز ادارهٔ کل نظام آموزشی کشور ــ تا سطح دانشگاه. بالاخره زمان آن رسیده بود که این الگو به سطح ملی تعمیم یابد. تنها شرط نازی ها آن بود که آدولف هیتلر باید صدراعظم شود. او بر این موضوع پافشاری میکرد و هیچ سازشی را نمیپذیرفت. با این حال، قرار شد در کنار او یک معاون صدراعظم نیرومند، یعنی جناب پاپن، قرار گیرد و ساختار دولت همچنان زیر سلطهٔ راست لیبرال-اقتدارگرا و محافظهکاران ملی باقی بماند. و این خود شاهکاری سیاسیبود: ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳، دولتی دوازده نفره منصوب شد که تنها سه نازی در آن حضور داشتند ــ از جمله خود صدراعظم و یک وزیر بدون وزارتخانه! (۱)
با قرار گرفتن پاپن در مقام معاونت صدراعظم، چهار تن از وزیران دولت چهارژوئن پیشین ــ همان «کابینهٔ بارونها»ی معروف ــ همچنان در سمتهای خود باقی ماندند. پاپن در محافل بالای برلین پیروزیاش را جشن گرفت: نازیها، به تعبیر رایج آن دوران، «رام شدهاند»، «تحت نظارتاند» و هیتلر «چنان به گوشهٔ پستو رانده شده که به زودی نالهاش بلند خواهد شد». این تحلیل که الهامگرفته از برخوردی سیال با سیاست بود، در ظاهر بینقص بهنظر می رسید: برای تقویت جناح «میانهُ بورژوایی» ــ مفهومی با عنوان «لیبرال-اقتدارگرا» که نخستین بار توسط حقوقدان سوسیالدموکرات، هرمان هلر(۲)، مطرح شد ــ و حتی برای تقویت جناح «راست بورژوایی» که در حال از دست دادن پایگاه مردمیاش بود، باید جریانهایی را که به سوی راست افراطی جذب می شدند، بهسوی خود کشید. این پروژه زمانی عملیتر جلوه گر شد که رشد حزب نازی عمدتاً در بستر نارضایتی از احزاب راست لیبرال و محافظهکار ملی در نظر گرفته شد (۳). اساساً میان جناحهای مختلف راست، همپوشانیهای گستردهای از نظر ایدئولوژیک وجود داشت: ناسیونالیسم، محافظهکاری، داروینیسم اجتماعی، حمایت از نخبگان سنتی، و نیز جانبداری از سیاستهایی در حمایت از راهکارهای جایگزین سیاستهای ریاضتی که از تابستان همانسال اعمال می شد. «اصول سیاست اقتصادی آلمان» که در تابستان آن سال به قلم دکتر هیالمار شاخت منتشر شد ــ فردی مورد علاقه محافل اقتصادی که از سال ۱۹۳۰به نازیها پیوسته بود ــ همگان را آسودهخاطر ساخت: آینده آلمان، لیبرالی و حامی صاحبان سرمایه خواهد بود.
پاپن و لیبرالهای اقتدارگرا، دقیقاً به زبان راست افراطی سخن میگفتند: نکوهش کمونیستها و نیز سوسیال دموکراتها؛ محکومکردن «بلشویسم فرهنگی» ــ این هیولای خیالی که ترسهای اخلاقی جناح راست آلمان بر آن متمرکز بود- بهانهای بود برای طرد فمینیسم، گسترش شهرها در مقابل مناطق روستایی، برابری حقوق، همجنسگرایی، هنر و ادبیات مدرن، و همچنین عدالت اجتماعی، مفهوم «جهان وطنی» و یا کسانی که «بیوطن» نامیده میشدند را نیز نباید فراموش کرد. البته، هنگامی که نام فردی، فرانتس یوزف ماریا فون پاپن ویا اربزالتر تسو وِرل و نووِرک باشد، میداند چگونه وقار خود را حفظ کرده و همچون بیادبان عضو گروههای ضربت یا هفتهنامهٔ نازی «در اشترومر» با صدای بلند یهودیستیزی سر ندهد، هرچند در دل با آنان همعقیده باشد.
دکتر ادبیات، یوزف گوبلز، که همیشه نسبت به واژهها حساس بود، با نگرانی به نزدیکی گفته ها توجه داشت و در دفتر یادداشتهایش نوشته بود: «پاپن از رادیو سخنرانی کرد. سخنرانیای کاملا شبیه ایدههای خود ما» (۴). و این امر، نه تنها نگران کننده بلکه هشداردهنده نیز بود، چراکه دولت لیبرال-اقتدارگرا، تقریباً همهٔ خواستههای نازیها را اجرا میکرد: سیاستی بهنفع صاحبان سرمایه (کمک های دولتی، معافیتهای مالیاتی، و لغو مقررات)، نابودی نظام رفاه اجتماعی بهبهانهٔ صرفهجویی و «اصلاحات»، و مقابلهٔ مستقیم با چپ در هرجایی که هنوز در قدرت بود. در سطح ملی، از زمانی که صدر اعظم هرمان مولر، از حزب سوسیالدموکرات، در بهار سال ۱۹۳۰ استعفا داد؛ چپ دیگر در قدرت نبود، اما در پروس همچنان قدرت در دست آنها بود. و در یک نظام فدرال مانند رایش آلمان، پروس اهمیتی بیمانند داشت: بزرگترین ایالت کشور، با دو سوم مساحت و جمعیت کل آلمان، نیروی پلیسی بسیار گسترده (نود هزار نفر)، و یک نظام اداری که پایگاه «بلشویسم فرهنگی»، جناح چپ، و حتی فرهنگ جمهوریخواهانه بهشمار میرفت. کسی فراموش نکرده بود که در سال ۱۹۲۰، کودتای نظامی ولفگانگ کاپ و ژنرال والتر فون لوِتوویتس، به دلیل اعتصاب عمومی در برلین شکست خورد. روز ۲۰ ژوئیه ۱۹۳۰، پاپن با زیر پا گذاشتن آشکار اختیارات دولت مرکزی، یک فرمان اضطراری را به امضاء رئیسجمهور هیندنبرگ رساند که به موجب آن دولت سوسیالدموکرات پروس ــ که از سال ۱۹۱۹ تقریباً بدون وقفه بر سر کار بود ــ عزل گردید. پاپن مقام کمیسر امپراتوری در امور پروس را بر عهده گرفت. وزیران برکنار شدند، و دستگاه عالی اداری کشور از عناصر «ضدملی» پاکسازی شد، چراکه وضعیت اضطراری اعلام شده و ارتش در پایتخت مستقر گشت.
گورینگ مجوز کشتن راصادر کرد
این اقدام خشن و ناگهانی، نازیها را تحت تأثیر قرار داد و حتی موجب نگرانیآنها شد. دکتر یوزف گوبلز در دفتر خاطراتش چنین نوشت: «در میان اعضای رهبری حزب، بسیاری از ما میترسیم که این دولت آنقدر پیش برود که دیگر از دست ما کاری بر نیاید.» در واقع، لیبرالهای اقتدارگرا و محافظهکاران ملی که جناح راست آلمان را تشکیل میدادند، تقریباً در همه چیز با نازیها اشتراک داشتند. اما به نظر میرسید که نکتهای اساسی را درنیافتهاند: اتحاد با راست افراطی، تنها به نفع راست افراطی است. همه چیز از کلمات آغاز میشود: وقتی واژگان راست افراطی و مفاهیم آن وارد گفتار رسمی شود، اعتبار مییابد و به آن مشروعیت میبخشد. و در عمل نیز همینگونه شد، توافقهای «شرافتمندانه» همواره از سوی کنشگران سیاسیای نقض میشوند که رابطهای ریشهای و رادیکال با قدرت دارند. گوبلز خود تحلیلگر این واقعیت بود، با شگفتی از سادگی و بیاحتیاطی راست سنتی در ائتلاف با نازیها سخن میگفت و از خیالبافیهایشان انتقاد میکرد: «این تصور که پیشوا بتواند معاون یک کابینهٔ بورژوایی شود، آنقدر مضحک است که نمیتوان آن را جدی گرفت.» این فقط جنبه تشریفاتی نداشت، بلکه جنبه هویتی پیدا کرده بود: مسئلهٔ اساسی نوع نگاه به جهان، به قدرت، و به زمان بود. گوبلز شبها برای آرامش یافتن، نامهنگاریهای فردریک دوم، پادشاه پروس را میخواند و در سکوت میاندیشد: «فردریک کبیر هفت سال تمام جنگید. او تقریباً تمام ارتش خود را در کُنِرسدورف از دست داد... اگر لحظهای عقب مینشست و صلحی خفتبار را میپذیرفت، پروس هرگز به قدرتی جهانی بدل نمیشد. سیاست را با منش باید پیش برد، نه فقط با عقل. و جهان، از آنِ جسوران است. آنچه در پیشوا بزرگ است، این است که تنها یک هدف دارد، با پایداری پیگیر آن را دنبال میکند، و آماده است همه چیز را در راه آن فدا کند. این همان چیزیست که او را از همهٔ این سیاستمداران بورژوایی جدا میسازد ــ کسانی که وانمود میکنند خواستههای مشابهی دارند.»
نازیها همهچیز را میخواهند و نم پس نمی دهند. «هرگز قدرت را به آنها بازنخواهیم گرداند. باید جسدهای ما را بیرون بکشند تا آنجا را ترک کنیم»، این جمله ایست که گوبلز یادداشت کرده بود. حیرتانگیز است که با وجود این تجربهٔ تاریخی ــ اگر واقعاً درسآموزیای در کار باشد ــ هنوز برخی از افراد مسئول میپندارند که میتوان وارد میدان راست افراطی شد، چون «فضاییست که برایشان خوشایندتر است»؛ و در شرایط شکست، گفتمان، مفاهیم و زبان آن را بازتولید میکنند، با این خیال خام که میتوانند پویشی را که کاملاً از دستشان خارج شده، مهار کنند. پس از آنچه نازیها بهطرزی مضحک «بهدستگیری قدرت» مینامیدند ــ که در واقع چیزی جز واگذاری قدرت از سوی نیروهای محافظهکار و لیبرال به آنها نبود ــ پاپن، که معمار اصلی این تنها پیروزی نازیها بود، بهتدریج از اختیاراتش تهی میشد. تنها جایگاه اجرایی او، منصب کمیسر رایش برای پروس بود. او از ۲۰ ژوئیه تا ۳ دسامبر ۱۹۳۲، این سمت را بهمثابه صدر اعظم برعهده داشت، سپس آن را به جانشین خود، شلایشر، واگذار کرد، و دوباره در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ ، بهعنوان معاون صدر اعظم در کابینهٔ هیتلر-پاپن، جایگاه خود را بازیافت. او رئیس دولت ایالت پروس، وزارتخانه های آن و نیروی پلیس قدرتمندش بود. با این حال، همراهی ناخوشایند نیز با او بود: گورینگ، که در دولت هیتلر-پاپن وزیر بدون وزارتخانه وهمچنین وزیر کشور پروس و معاون کمیسر رایش بود. شاید این جزئیات خستهکننده بهنظر برسد، اما در نظام حقوقیای که تا زمستان ۱۹۳۳ همچنان به شکل فدرال اداره می شد، کاملاً تعیینکننده بود: گورینگ در سطح ملی، وزیر بدون مسئولیت اجرایی بود، اما در پروس به «اولین مأمور پلیس» بدل شد، چرا که پلیس از جمله تحت اختیار نیروهای ایالتی بود. او بهخوبی از اهمیت این قدرت آگاه بود و یک حقوقدان نازی به نام رودولف دیلس را به ریاست پلیس سیاسی پروس منصوب کرد. این نهاد، بهزودی به عنوان گشتاپو تثبیت شد، از زیر نظر فرمانده پلیس خارج و مستقیماً تابع وزیر گشت. این تغییر تنها چند هفته بعد، در روز۲۶ آوریل اتفاق افتاد. در همین حین، در روز ۱۷ فوریه، گورینگ فرمانی دربارهٔ ضوابط تیراندازی صادر کرد: در برابر «حملات و اقدامات تروریستی کمونیستها»، از پلیس پروس خواسته شد که بیدرنگ شلیک کند. هرگونه «اشتباه» احتمالی از پیش بخشیده شده بود: «کارمندانی که از سلاح خود استفاده میکنند (…) تحت حمایت مستقیم من قرار دارند». بدتر آنکه، احتیاط نیروهای پلیس، نه تنها به مثابه فضیلت تلقی نمیشد، بلکه خطایی انضباطی محسوب میگشت: «هرکس در نتیجهٔ احتیاطی نادرست دچار انفعال شود، باید منتظر پیامدهای انضباطی و اداری باشد»، زیرا «هر مأمور باید درک کند که چشمپوشی از یک اقدام سرکوبگرانه، از هرگونه خطا در اعمال خشونت قانونی، جدیتر است.» به این ترتیب گورینگ، در واقع، از مرز فرض برائت عبور و مجوز رسمی کشتار را صادرکرد ــ کشتاری که تنها متوجه چپ بود، چرا که به پلیس اکیداً توصیه شده بود از «هرگونه برخورد خصمانه با گروههای ملیگرا (اسآ، اساس، کلاهخودهای فولادی) پرهیز کرده و حتی «بهترین همکاری» را با آنان برقرار کند. روز ۲۲ فوریه، به منظور بهینه سازی تصمیماتش، گورینگ پنجاههزار «پلیس کمکی» استخدام کرد که شمار نیروهای پلیس پروس را به صد و چهلهزار نفر رساند. این پلیسهای کمکی، از میان اعضای اسآ و اساس انتخاب شده بودند و با لباسهای قهوهای یا سیاه، بازوبند سفیدرنگی به بازو داشتند که روی آن نوشته شده بود «پلیس کمکی». در هفتههای بعد، سایر ایالات آلمانی نیز از این الگو پیروی کردند، و این امر ، اقتدار دولتی را در فضای عمومی آلمان دچار آشفتگی کرد، چرا که با یک بازوبند ساده، اعضای یک میلیشیای خصوصی به مثابه نیروی دولتی تلقی می شدند.
نیروهای اسآ و اساس اکنون آزاد بودند تا ترور «قانونی» خود را علیه کمونیستها، سندیکالیستها، سوسیالدموکراتها و هر کسی که در تیررس خودسرانهشان قرار گیرد، به اجرا بگذارند. برای این منظور، صدها اردوگاه کار اجباریِ غیررسمی در مکانهایی چون انبارها، ساختمانهای متروکه (از جمله یک کارخانهٔ قدیمی آبجوسازی در اورانیِنبورگ)، و حتی سالنهای سینما (مانند کولومبیا-هاوس در برلین-تمپلهوف) بهسرعت راهاندازی شد. نیروهای تحت فرمان گورینگ، در صفوف جناح چپ قتلعام بهپا کردند. پنج مارس ۱۹۳۳، از برگزاری کارزار انتخاباتی توسط حزب سوسیالدموکرات و حزب کمونیست آلمان برای انتخابات مجلس جلوگیری کردند.
هفت آوریل همان سال، گورینگ رسماً جای پاپن را بهعنوان کمیسر رایش در پروس گرفت. به بیان دیگر، کاخ بورزیگ، هرچه بیشتر از محتوای واقعی تهی میشد (۵). با این حال، پاپن در سمت خود باقی ماند، چراکه هنوز برای اهداف اربابان جدید آلمان مفید بود. او که یک کاتولیک متعهد و عضو سابق حزب میانه رو بود، نقش کلیدی در گفتگوهای پشتپردهای ایفا می کرد که منجر به تصویب قانون تفویض اختیارات در روز بیست و سه مارس ۱۹۳۳ شد. قانونی که دولت هیتلر- پاپن را برای چهار سال از پارلمان بینیاز میکرد، برای تصویب آن رأی دوسوم نمایندگان لازم بود و این بدون حمایت حزب کاتولیک میانه رو ممکن نبود. پاپن در قلب مذاکرات با رهبر حزب میانه رو، اسقف لودویگ کاس، قرار داشت که در ازای وعدهای مشخص بهراحتی و با میل خود متقاعد شد: پاپن مذاکره با دبیر امور خارجهٔ واتیکان، اسقف اوجنیو پاکلی (پاپ آینده با نام پیوس دوازدهم) را آغاز کرد تا قرارداد «رایشکُنکوردات» را به سرانجام برساند ــ توافقی که در نهایت در ۲۰ ژوئیه ۱۹۳۳ در واتیکان به امضا رسید. تصویب آن آرزوی دیرین پاکلی بود. او که پیشتر نمایندهٔ واتیکان در ایالت بایرن بود، توانسته بود توافقی محلی با مونیخ امضا کند، اما پس از انتصاب به برلین، نتوانسته بود چنین توافقی را برای کل آلمان به امضا برساند (۶). اکنون، ارادهٔ واتیکان با خواسته پاپن کاتولیک، تلاقی یافته بود ــ و البته با تمایل نازیها، چراکه امضای معاهده با کهنترین و پرآوازهترین دولت جهان، برای نازی ها نوعی اعتبار بینالمللی محسوب میشد. عکس مشهوری از این واقعهُ ثبت شده در واتیکان، پاکلی را در کنار پاپن، کاس، یک مقام بلندپایهٔ وزارت کشور به نام رودولف بوتمان و جووانی مونتینی (پاپ آینده با نام پل ششم) ، درحال امضای توافق نشان میدهد.
اما این پیروزی در تابستان سال ۱۹۳۳، واپسین اقدام سیاسی مهم پاپن بود. اطرافیان او و اعضای کابینهاش یکییکی از دولت واقعی رایش کنار زده میشدند و جای خود را به حقوقدانان و دیوانسالاران نازی میدادند ــ نسل دوم و سوم مدیران کارآزموده، جاهطلب و پرتلاش، که جناح سنتی راست ــ همانها که هیتلر را دلقکی تازهبهدورانرسیده میپنداشتند ــ اصلاً متوجه ظهورشان نشده بودند. (۷) در اطراف پاپن، زمزمههایی از یک «انقلاب محافظهکارانه» به گوش میرسید، حتی در غیاب هیتلر، چراکه اظهارات عجیب رئیس ستاد اسآ، بهویژه باعث نگرانی شده بود. ارنست رِوم(Ernst Röhm)، که اکنون فرماندهٔ سه میلیون نفر از اعضای اسآ بود، خود را نفر دوم واقعی در رایش میدانست. دیگر قرارنبود نیروی نظامی رایش، اسآ را در خود جذب کند ــ آنگونه که شلایشر زمانی آرزو داشت. بلکه این اسآ بود که میخواست حامل «انقلاب دوم نازی» باشد: انقلابی اجتماعی که تحقق آن به تأخیر افتاده بود. این جاهطلبیها، جناح راست سنتی و ارتش را به وحشت میانداخت. آنها به هیتلر فشار میآوردند تا ارنست رِوم را طرد کند.
۱۸ ژوئن ۱۹۳۴ ، پاپن تصمیم گرفت در سخنرانی اش در دانشگاه ماربورگ، علیه «جناح اجتماعی» نازیسم موضعگیری کند. او در آنجا حداکثرگرایی اجتماعی «عوامالناس» اسآ را به باد انتقاد گرفت: اتحاد با نازیها در اصل بر پایهٔ چیزی بنا شده بود که هیتلر از سال ۱۹۳۰ به کارفرمایان وعده میداد ــ حفظ سلسلهمراتب اجتماعی موجود، توافق بر سر دستمزدهای پایین، بیشینهسازی سود از طریق برنامههای تسلیحاتی و سفارشات دولتی، نابودی «مارکسیسم» و «بلشویسم فرهنگی»، حذف احزاب چپ و اتحادیههای کارگری. پاپن با لحنی تحقیرآمیز خواستار برقراری نظم شد و هشدار داد که باید از «حرفزدن دربارهٔ موج دوم» که گویا قرار است انقلاب را بهپایان رساند، دست کشید: «از ملیسازیهای آینده بسیار سخن میگویند. آیا ما انقلاب ضد مارکسیستی کردیم تا برنامهٔ مارکسیسم را پیاده کنیم؟» او تأکید میکرد که مسائل اجتماعی باید از مسیر حمایت از مالکیت و «مسئولسازی آن» حل شود، نه از راه «بیمسئولیتی جمعگرایانه» و یا «تاختوتاز وغارت» اجتماعیسازی. باید این رؤیاپردازیها و نیز «شورش دائمی طبقات فرودست» را متوقف کرد ــ البته همه اینها به واقع بیشتر زادهٔ ترسهای بیمارگونهٔ سرمایهداران آلمانی آن دوران بود ــ. هیتلر کاملاً با این دیدگاه موافق بود. تنها سیزده روز بعد، با «شب چاقوهای بلند» ــ قتلعام سران اسآ ــ استقلال اساس تثبیت شد؛ نیرویی که تا آن زمان زیرمجموعهٔ اسآ بهشمار میرفت.
اما در میان طعنههای گاهوبیگاه به هیتلر و اطرافیانش، سخنرانی پاپن نارضایتی بورژوازیای را بازتاب میداد که به آزادیهای فردیاش دلبسته بود ــ همان آزادیهایی که در قرن نوزدهم برای «شایستگان» تعریف شده بود. هنوز باید بتوان آزادانه خواند، گفت، شنید: نباید «روح» را انکار کرد، بلکه برعکس، باید بهیاد آورد که «هر آنچه بزرگ است، از روح سرچشمه گرفته، حتی در سیاست». از اینرو، زمان آن رسیده بود که به «حملات به امنیت و آزادی زندگی خصوصی، که ملت آلمان در طول قرون با سختی بسیار آن را بهدست آورده»، پایان داده شود. آزادی، باید بهروشنی گفت، مفهومیست «ذاتاً ژرمنی».
بدین ترتیب، آلمان به مسیری کشانده می شد که راست سنتی هرگز آن را در محاسبات اولیهاش در نظر نگرفته بود: نابودی چپ ــ بله؛ نابودکردن زندگی سیاسی سوسیالیستها، کمونیستها و سندیکالیستها ــ بله؛ چشمپوشی از حقوق اساسی و استقرار «بازداشت پیشگیرانه» در اردوگاهها بدون نظارت قضایی ــ البته، اما فقط برای چپگرایان و فرودستان. اما اینکه بورژوازی دیگر نتواند داستان محبوبش را در نسخهٔ یکشنبهٔ روزنامهٔ فوسیشتسایتونگ بخواند، واقعاً افراطی بود !
رهبران نازی از این سخنرانی بهشدت خشمگین شدند، متن آن توقیف و انتشارش ممنوع گشت و نویسندهٔ اصلی آن، ادگار یونگ، بازداشت شد. پاپن، در نامهای به هیتلر، وفاداریاش را اعلام میکند: «این سخنرانی برای شما ایراد شد و در جهت موفقیت کار بزرگتان بود. زمانی که صدراعظم بودم، بهخوبی دریافتم که احیای آلمان تنها بهدست شما و به روش شما ممکن است. از همین رو، راه اتحاد تمام نیروهای راستین ملی را در جهت حمایت از شما هموار کردم.» (۸) این همراهی دیرین ادامه یافت، چرا که پاپن در همان سخنرانی نیز صرفاً «خرابکارانِ اندیشهٔ بزرگ» هیتلر را هدف قرار داده بود.
با این حال، تمرکز نارضایتیها پیرامون معاون صدراعظم، رهبران نازی را بر آن داشت تا از سوی دیگری ضربه ای وارد کنند: در جریان «شب چاقوهای بلند»، بین ۳۰ ژوئن تا ۳ ژوئیه ۱۹۳۴ ، در میان صد و پنجاه تا دویست نفری که ترور شدند ــ اکثریت آنان از صفوف اسآ ــ احتمالاً چند ده نفر از همان رجال راستگرایی بودند که ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ تصور میکردند معامله موفقی با نازیها انجام دادهاند.
هیتلر از یک سارایووِ جدید واهمه داشت
یکسالونیم پس از آن روز، سرنوشت آنانی که نازیها را به صدارت رسانده و راه رأیگیری برای قانون اختیارات را هموار کرده بودند، چنین رقم خورد: شلایشر، که مدام میکوشید حزب نازی را به پروژهٔ «تمرکز ملی» احزاب راست جذب کند و سپس در تابستان و پاییز سال ۱۹۳۲ از آن منصرف شد، ظهر ۳۰ ژوئن ۱۹۳۴ ، در خانهاش، توسط شش تن از نیروهای «سرویس امنیت» نازی، با چندین گلوله کشته شد. دوست-دشمن او، پاپن، تنها با دخالت گورینگ از مرگ گریخت، او را در حصر خانگی قرار دادند. اما مشاوران نزدیکش، یونگ و هربرت فون بوزه، بهدست نیروهای اساس کشته شدند ــ بوزه در دفتر معاونت صدارت، و یونگ در مکانی نامعلوم؛ پیکر او هرگز پیدا نشد. تنها کسی که از این فاجعه بهره برد، بیخطرترینشان بود، اسکار فون هیندنبرگ ــ که تنها افتخارش، فرزند پدرش بودن بود. او در قبال نقشش در روند تصمیمگیریهای میان ۲۲ و ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ ، پاداشی هنگفت دریافت کرد: دولت پروس و رایش، زمینهایی به او بخشیدند و به او اجازه دادند تا ملک خانوادگی نُودِک را توسعه دهد؛ املاکی که تقریباً بهطور کامل از مالیات معاف شد. این افسر ناکام، که تا پیش از مرگ پدرش کاملا در خدمت او بود، پس از مرگ او در اوت ۱۹۳۴ ، به درجهٔ ژنرالی ارتقا یافت. آخرین خدمتی که به هیتلر کرد، سخنرانیای رادیویی بود که در آن مدعی شد پیرمرد مارشال، پیشوا را برای جانشینی ریاست جمهوری در نظر گرفته بوده است. آلفرد هوگنبرگ، غول مطبوعاتی و پدرخواندهٔ کهنهکار راست افراطی آلمان، اما، وزارتش را یک سال پیشتر، در ماه ژوئن ۱۹۳۳ از دست داد و تمام امپراتوری رسانهایاش را نیز، به بهایی ناچیز، به نهادهای دولتی واگذار کرد. اکنون، بیهیچ ابزار تأثیرگذاری سیاسی، این پدرخواندهٔ سالخورده، بهسادگی به معاشرتهای اشرافیاش در مقام یک بازنشستهٔ بزرگ صنایع میپرداخت.
در ژوئیهٔ ۱۹۳۴ ، پاپن در موقعیتی باورناپذیر میان بودن و نبودن قرار داشت: هنوز عضو دولت بود، اما به دفاتر کار خود دسترسی نداشت ــ دفاتری که توسط گشتاپو پلمب شده بود. او در مجموعهای از هشت نامه که خطاب به هیتلر نوشته و بیپاسخ ماند، «سخنی از قدردانی» به صدراعظم خود تقدیم کرد و بابت قتلهایی که صورت گرفته، در حالی که همزمان از «توقیف پروندههایش» و لطمه به «شرافت» خویش بهسبب بازداشت موقت و قتل مشاورانش شکایت داشت؛ از «تحملناپذیری» وضعیتش مینالید، آرزوی «فشردن دست» هیتلر برای سپاسگزاری داشت، بر «وفاداریاش» به شخص او و «رسالتش برای آلمان» تأکید میکرد، از «رژیم ویژهای» که بر او تحمیل شده انتقاد داشت، و در نهایت التماس میکرد که «به این بازی خفتبار پایان داده شود». تصمیم به حفظ جان او، از محاسبهای سرد و ابزاری سرچشمه میگرفت: پاپن بهراستی خدمتگزار مفیدی بود ــ با متقاعد کردن هیندنبرگ پدر و پسر برای انتصاب هیتلر به صدارت، با هدایت نیروهای راست و میانه رو برای رأیدادن به قانون اختیارات، با مذاکره و امضای کنکوردات با واتیکان ــ و همچنان میتوانست خدمت کند. در ژوئیهٔ ۱۹۳۴، رخدادهای اتریش پاپن را به مهرهای ضروری بدل ساخت: یک کودتای نازی منجر به ترور صدراعظم انگلبرت دولفوس شد، اما در نهایت شکست خورد. هیتلر با وحشت از وقوع یک «سارایوو»ی دیگر ــ بیست سال پس از ترور فرانتس فردیناند ــ به لرزه افتاد. اکنون باید یک کاتولیک ممتاز، که روابط نزدیکی با واتیکان و نخبگان محافظهکار اروپایی داشت، به وین فرستاده شود؛ و چنین شد که پاپن بهعنوان سفیر رایش در اتریش منصوب شد. او با سماجت و چاکرمنشی کامل، در راستای موفقیت سیاستهای هیتلر گام برمیداشت، و با دیکتاتوری ملی-کاتولیکی کورت شوشنیگ مذاکره میکرد تا اتریش بهتدریج استقلال سیاست خارجی و بازرگانی خود را از دست بدهد ــ تا آنجا که در مارس ۱۹۳۸، الحاق رسمی اتریش به آلمان (آنشلوس) تحقق یافت. پاپن حتی یک واژهٔ اعتراضی دربارهٔ قتل همکارش، ویلهلم فون کتلر، که پیکرش در دانوب پیدا شد، بر زبان نیاورد، و با وفاداری تمام، مسیر خدمتگزاری خود را ادامه داد: اینبار بهعنوان سفیر رایش در ترکیه.
. منابع و مآخذ
۱- مقالهٔ «هیتلر، پشتپردهٔ یک بهقدرترسیدن»، منتشر شده در لوموند دیپلوماتیک، اوت ۲۰۲۴. https://ir.mondediplo.com/2024/08/article4991.html
۲- Carl Schmitt et Hermann Heller, Du libéralisme autoritaire, Zones, Paris, 2020.
۳- حزب ملیگرای خلق آلمان (DNVP)، حزب خلق آلمان (DVP)، و تا حدی کمتر، حزب مرکز (Zentrum) و حزب خلق باواریا (BVP).
۴- یوزف گوبلز، ۲۸ اوت ۱۹۳۲، در دفتر یادداشتهای یوزف گوبلز، ۱۹۲۳-۱۹۳۳، انتشارات تالانديه، پاریس، ۲۰۰۶. ۵- Rainer Orth, Der “Amtssitz der Opposition” ? Politik und Staatsumbaupläne im Büro des Stellvertreters des Reichskanzlers in den Jahren 1933-1934, Böhlau, Cologne, 2016.
۶- Marie Levant, Pacelli à Berlin. Le Vatican et l’Allemagne, de Weimar à Hitler (1919-1934), Presses universitaires de Rennes, 2019.
۷- Christian Ingrao, Croire et détruire. Les intellectuels dans la machine de guerre SS, Fayard, Paris, 2010. Cf. aussi Libres d’obéir, Gallimard, Paris, 2020.
۸- André Postert et Rainer Orth, « Franz von Papen an Adolf Hitler. Briefe im Sommer 1934 », Vierteljahreshefte für Zeitgeschichte, vol. 63, n° 2, Munich, 2015.
۹- برگرفته از: André Postert et Rainer Orth, « Franz von Papen an Adolf Hitler. Briefe im Sommer 1934 », Vierteljahreshefte für Zeitgeschichte, vol. 63, n° 2, Munich, 2015.
بالا
بعدی ***
صفحة دری *
بازگشت