چپ در دوران گذار؛ چهار پیشنهاد به چپ‌ آلمان و اروپا

– مایکل بِری، برگردان: بابک احمدی

اخبار روز : چپ اروپا باید تمرکز خود را بر مقاومت در برابر جنون تسلیحات و نظامی‌گری بگذارد و برای دگرگونی سیاست‌ها در کشورهای عضو و در سطح اتحادیه اروپا مبارزه کند. این، میدان اصلی نبرد است. برای این کار، به مواضعی مستقل و سوسیالیستی نیاز است که بر پایه‌ی نقد سرمایه‌داری و امپریالیسم بنا شده باشند

نظامی گری گسترده‌ای که با تغییر سیاست در ایالات متحده شتاب گرفت، چپ‌ها را غافلگیر کرده است. چه در آلمان و چه در دیگر کشورهای اتحادیه اروپا، جریان چپ هنوز موضع‌گیری روشنی در قبال جنگ و نظامی‌گری پیدا نکرده است. در اینجا چهار پیشنهاد برای یافتن پاسخ‌های راهبردی مطرح می‌شود.

حمله‌ی گسترده‌ی روسیه به اوکراین برای چپ‌های آلمان و اروپا نقطه‌ی عطفی بود — نه به این دلیل که پیش از آن جنگی در اروپا و مناطق همجوارش رخ نداده بود، بلکه از آن جهت که جنگ‌هایی که طی بیش از سه دهه در جریان بودند و هم‌زمان نادیده گرفته می‌شدند، به مرکز توجه سیاست‌های جمهوری فدرال آلمان و اتحادیه اروپا آمدند و دوباره به زندگی روزمره‌ی مردم بازگشتند — تا جایی که ترس مشروع از نابودی به‌وسیله‌ی سلاح‌های هسته‌ای دوباره جان گرفت. اروپا به مکانی برای تسلیحاتی شدن و نظامی‌گری تبدیل شده است. هزینه‌های نظامی کشورهای عضو اتحادیه اروپا از ۲۴۰ میلیارد یورو در سال ۲۰۲۲ به ۳۲۶ میلیارد یورو در سال ۲۰۲۴ افزایش یافته‌اند — افزایشی بیش از یک‌سوم. در روسیه نیز هزینه‌های نظامی تا حدود ۱۰۰ میلیارد یورو در سال ۲۰۲۴ بالا رفته‌اند.

جریان چپ، چه در آلمان و چه در دیگر کشورهای اتحادیه اروپا، نتوانست با مواضعی روشن و راهبردهایی سنجیده به این وضعیت جدید پاسخ دهد — وضعیتی که در آن، جنگ و مسلح شدن به مسائل روز بدل شده‌اند. چپ فراموش کرده بود که چگونه باید با جنگ به‌عنوان تهدیدی وجودی مواجه شود و سیاست حاکم که موجب این وضعیت شده بود را به چالش بکشد. برای این ناکامی دو دلیل وجود دارد.

نخست آنکه، سال‌های پس از ۱۹۹۰ برای بسیاری به‌عنوان دوران صلح تلقی می‌شد — دست‌کم در جمهوری فدرال آلمان و اتحادیه اروپا؛ پیش از آن چنین نبود. در دوران جنگ سرد پس از ۱۹۴۵، خطر جنگ برای مردم شرق و غرب، چه در پیمان ورشو و چه در کشورهای عضو ناتو در اروپا، همواره حاضر بود — با آنکه هیچ‌گاه میان دو بلوک تیراندازی نشد و حتی یک سرباز از سوی طرف مقابل کشته نشد. تقریباً هر روز بحث این بود که چگونه می‌توان از جنگی جلوگیری کرد که همه می‌دانستند می‌تواند آخرین جنگ بزرگ باشد. در غرب، جنبش صلح نیرومندی وجود داشت و در شرق، تمایل زیادی برای حفظ صلح میان مردم دیده می‌شد.

اما با فروپاشی پیمان ورشو و بعدتر اتحاد جماهیر شوروی، نه تنها دوره‌ای از صلح آغاز نشد، بلکه دوران جنگ‌ها فرا رسید — آن هم در نزدیکی مستقیم اتحادیه اروپا. این روند بلافاصله با جنگی آغاز شد که توسط ائتلافی به رهبری ایالات متحده و متشکل از ۳۴ کشور به راه افتاد. در ژانویه ۱۹۹۱، ارتشی با نزدیک به یک میلیون سرباز علیه عراق بسیج شد. پس از آن، جنگ‌هایی در منطقه بالکان، قفقاز، شمال آفریقا و خاورمیانه رخ داد.

تنها بین سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۱، پنج جنگ در یوگسلاوی سابق، سه جنگ در قفقاز و از سال ۲۰۱۴ نیز جنگ در اوکراین و سپس بین اوکراین و روسیه اتفاق افتاد. در شمال آفریقا پنج جنگ و در خاورمیانه و آسیای جنوب‌غربی — اصطلاحی که هنوز از دوران سلطه‌ی دیدگاه اروپای غربی بر جهان باقی مانده — ده جنگ رخ داد. بسیاری از این جنگ‌ها با مشارکت مستقیم ایالات متحده، کشورهای عضو ناتو و حتی جمهوری فدرال آلمان انجام شدند.

در حالی که شهروندان اتحادیه اروپا خود را در صلح می‌پنداشتند، بیش از هر زمان دیگری از سال ۱۹۴۵ درگیر جنگ‌ها بودند. حتی بسیاری از افراد در جناح چپ اجتماعی و سیاسی نیز به توهم وجود اروپایی صلح‌آمیز دچار شده بودند.

دومین دلیل ناتوانی چپ در اتحادیه اروپا برای رسیدن به موضعی مشترک در مسائل مربوط به جنگ و صلح، دفاع و امنیت مشترک، رابطه با آمریکا و ناتو، و همچنین نسبت آن با روسیه و چین، در از دست رفتن هویت ایدئولوژیک مستقل آن فراتر از لیبرالیسم نهفته است.

جنگ‌هایی که ایالات متحده همراه با بسیاری از متحدان اروپایی خود از سال ۱۹۹۰ به این سو به راه انداخته، همواره به نام حقوق بشر، مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی، و مقابله با رژیم‌های اقتدارگرا توجیه شده‌اند. در موضوع گسترش ناتو نیز به حق تعیین سرنوشت کشورها استناد می‌شد.

اما اگر از دیدگاه جنوب جهانی یا شرق جهانی به این تحولات نگریسته شود، روشن می‌گردد که اروپا و همسایگانش از سال ۱۹۹۰ به این سو، به مهم‌ترین صحنه‌های جنگی تبدیل شده‌اند. ناتو به ائتلافی برای مداخلات نظامی بدل شده که زنجیره‌ای از عملیات‌های نظامی “خارج از قلمرو” خود را سازمان داده است. با استناد به «نظم مبتنی بر قوانین» (rules-based order)، در عمل بارها و بارها قواعد حقوق بین‌الملل زیر پا گذاشته شده‌اند.

در همان حال، ناتو به‌طور گسترده‌ای به سمت شرق و جنوب‌شرق گسترش یافت و از این رو، نمی‌توان انتظار داشت که تنها روسیه آن را به‌عنوان تهدید تلقی کند. امروزه، ناتو حتی در حال برنامه‌ریزی برای فعالیت‌هایی در اقیانوس آرام و دریای جنوبی چین است. تمام این تحرکات، اصل امنیت مشترک سازمان ملل را تضعیف کرده و به احتمال زیاد موجب شعله‌ور شدن جنگ‌های بیشتر خواهد شد.

جریان چپ، تا حد زیادی فراموش کرده که لیبرالیسم، دفاع از حقوق و آزادی‌های فردی را به‌شکل ساختاری با مشرعیت بهره‌کشی، سلب مالکیت و سلطه‌ی امپریالیستی درهم‌تنیده است. وظیفه‌ی دیدگاه‌های چپ، ساختن مفهوم آزادی بر پایه‌ی کنترل دموکراتیک بر اقتصاد و بازتولید اجتماعی و زیست‌محیطی در قالبی سوسیالیستی است.

دگرگونی بزرگی که اغلب از آن به‌عنوان «نقطه‌ی عطف تاریخی» یاد می‌شود — و با تغییر سیاست در ایالات متحده سرعت گرفت — در حالی به‌وقوع پیوست که چپ، در وضعیت تفرقه، گیجی ایدئولوژیک تحت سلطه‌ی لیبرالیسم، و آمادگی نزدیک به صفر برای رویارویی با جنگ قرار داشت. این وضعیت نه‌تنها احزاب سیاسی چپ، بلکه جنبش‌ها، اتحادیه‌ها و حوزه‌ی روشنفکری را نیز دربر می‌گیرد. این شکاف‌ها تمام عرصه‌ها را درمی‌نوردند و به‌شدت بار عاطفی یافته‌اند. هویت فکری و سیاسیِ چپ در معرض تهدید قرار گرفته و در بسیاری موارد، امکان گفت‌وگوی سازنده در مورد آن وجود ندارد.

افزون بر آن، اختلافات شناخته‌شده میان خرده‌فرهنگ‌های اجتماعی در رابطه با «نقاط حساس»ی چون محیط زیست و مهاجرت نیز در پس‌زمینه حضور دارند. این درهم‌تنیدگی پیچیده از تناقضات را نمی‌توان با یک حرکت یا راه‌حل فوری از میان برداشت، بلکه تنها می‌توان با تلاش و بردباری آن را گره‌گشایی کرد.

در ادامه، چهار پیشنهاد برای جستجوی پاسخ‌های راهبردی در این دورانِ امپریالیسم و جنگ ارائه می‌شود.

۱. رهایی از سلطه‌ی ایالات متحده و ناتو

برای مدت‌ها، خواست خروج از ناتو تقاضایی غیرواقع‌بینانه یا ساده‌لوحانه تلقی می‌شد. اما امروزه ناتو دقیقاً آن‌گونه خود را نشان می‌دهد که همیشه بوده است: ابزاری برای کنترل امپریالیستی ایالات متحده بر اروپا، آن‌هم با حذف روسیه از نظم امنیتی قاره. نخستین دبیرکل ناتو، لرد ایزمی، وظیفه‌ی این ائتلاف را به‌روشنی چنین توصیف کرده بود: »روس ها را بیرون، آمریکایی ها را داخل و آلمانی ها را پایین نگه دارید

پس از ۱۹۹۰، ناتو برخلاف همه‌ی ادعاهای رسمی، به ابزاری تهاجمی برای گسترش سلطه‌ی ایالات متحده بدل شد. مسیر شکل‌گیری نظمی صلح‌آمیز برای کل اروپا، که روسیه را نیز دربر می‌گرفت، مسدود شد. نیروهای ناتو دیگر صرفاً برای دفاع از کشورهای عضو به کار گرفته نشدند، بلکه در عملیات‌هایی علیه دیگر کشورها شرکت کردند. گسترش ناتو به شرق، رودررویی با روسیه را تحریک کرد، که نهایتاً در جنگ اوکراین به اوج خود رسید.

در همین زمان بحرانیِ تشدید درگیری با روسیه، آشکار می‌شود که نمی‌توان روی ایالات متحده حساب کرد. از یک سو، حاکمان آمریکا خودشان را عمدتا در چالش با چین می بینند و تمرکز نظامی خود را به آسیا منتقل می‌کنند؛ از سوی دیگر، علاقه‌ی خود را به ایفای نقش «پلیس امپریالیست جهانی» از دست می‌دهند، مگر در مواردی که نفع مستقیم داشته باشند.

جریان چپ باید از رهایی اتحادیه اروپا از وابستگی به ناتو پشتیبانی کند — بی‌آنکه به اشتباه بیفتد و از سیاست‌هایی حمایت کند که هدفشان تبدیل اتحادیه اروپا به یک قدرت نظامی تهاجمی مستقل باشد.

۲. تدوین مفاهیم مستقل برای امنیت

سیاست امنیتی را نباید به جنگ‌طلبان واگذار کرد. استقرار موشک‌های میان‌بردِ پیشرفته و با دقت بالا که توانایی حمل کلاهک هسته‌ای دارند و توسط ایالات متحده در آلمان مستقر می‌شوند، باید به‌طور فعال مورد مخالفت و مبارزه قرار گیرد. جریان چپ باید خواهان پیمان‌های جدید خلع سلاح، توافق‌هایی برای عقب‌نشینی نیروهای نظامی از مرزها و اقدامات اعتمادساز باشد — همان‌گونه که در دهه ۱۹۷۰ و در دوران پرسترویکا (اصلاحات شوروی) نیز تجربه شده بود. اتحادیه اروپا نیازمند پیشنهادها و کارزارهای جدیدی برای تبدیل شدن به اتحادیه‌ای توانمند در حفظ صلح است.

سیاست امنیتی، شامل سیاست دفاعی نیز می‌شود. چپ باید به‌صورت جمعی طرح‌هایی را ارائه دهد که چگونه می‌توان از منافع مشروع شهروندان اتحادیه اروپا در برابر تهدیدهای نظامی و تروریستی دفاع کرد. چه نوع ساختار دفاعیِ نظامی‌ای، بر پایه‌ی ناتوانی ساختاری برای حمله (یعنی صرفاً دفاعی بودن)، معقول است؟ و چه نوع حفاظت غیرنظامی لازم است؟ حتی در حزب سوسیال‌دموکرات آلمان (SPD) در زمان آگوست ببل و ویلهلم لیبکنشت، و با مشاوره‌ی فریدریش انگلس، ایده‌هایی در این زمینه مطرح شده بود.

امروزه، در عوض، بیش از هر چیز بحث بر سر آن است که بودجه‌های نظامی تا چه اندازه باید افزایش یابند — این در حالی است که کشورهای اتحادیه اروپا همین حالا نیز بیش از حد هزینه می‌کنند. لازم است که کارشناسان و پژوهشگران در پارلمان‌ها، بنیادها، اتحادیه‌ها، جنبش‌ها و دانشگاه‌ها، جایگزین‌هایی جدی برای منطق امنیتی مبتنی بر تسلیحات سنگین ارائه دهند — منطقی که هدف نهایی‌اش «توانمندی برای جنگ» است.

۳. امنیت مشترک و احترام به خطوط قرمز

باید از این تصور عبور کرد که امنیت بدون امنیت مشترک امکان‌پذیر است — به‌ویژه در عصر سیستم‌های تسلیحاتی پیشرفته و سلاح‌های هسته‌ای. جنگ میان روسیه و اوکراین، و همچنین درگیری بین حماس و اسرائیل، این واقعیت را به‌وضوح نشان می‌دهد. بدون امنیت مشترک، بازدارندگی به توهمی بیش بدل می‌شود. موشه دایان، وزیر امور خارجه پیشین اسرائیل و از معماران توافق کمپ دیوید با مصر، گفته بود: «اگر خواهان صلح هستی، با دوستانت حرف نمی‌زنی، با ‘دشمنانت’ حرف می‌زنی.» تنها استثنا: وقتی طرف مقابل به‌دنبال نابودی کامل دیگری است. در غیر این صورت، هیچ جایگزینی جز همزیستی وجود ندارد — حتی اگر مستلزم مصالحه‌های دشوار باشد.

این به معنای همکاری با کشورهای عضو گروه بریکس (BRICS) نیز هست، با هدف اینکه نظم چندقطبی در حال شکل‌گیری، نظمی مبتنی بر صلح باشد.

جریان چپ باید درک کند که همزیستی تنها زمانی ممکن است که تفاوت نظام‌های سیاسی و اجتماعی دیگر کشورها به‌رسمیت شناخته شود و آن خطوط قرمزی که از نگاه آن کشورها جنبه‌ای حیاتی دارند، محترم شمرده شوند. سخن ویلی برانت در این زمینه معیار روشنی ارائه می‌دهد: «صلح همه‌چیز نیست، اما بدون صلح، همه‌چیز هیچ است

به این ترتیب، اهدافی مانند دموکراسی و آزادی‌های فردی باید در ارتباط با مسئله‌ی صلح مورد توجه قرار گیرند — نه به معنای کم‌اهمیت بودن آن‌ها، بلکه با لحاظ اولویت‌بندی. کسانی که خواهان تحقق همه‌چیز و بلافاصله هستند، در عمل خطر جنگی تمام‌عیار را می‌پذیرند و حتی آن را توجیه می‌کنند.

۴. توسعه‌ی اروپا به‌عنوان یک پروژه‌ی صلح

چپ اتحادیه اروپا، هنگامی که با جنگ‌های تهاجمی و نقض حقوق بشر توسط دولت‌های خودی یا متحدانشان روبه‌رو می‌شود، باید خود را در برابر آرمان‌پردازی ایدئولوژیکِ استراتژی‌های تقابلی مصون نگه دارد. در غیر این صورت، خود به آلت دست سیاست‌های امپریالیستی و نظامی‌گرایانه بدل خواهد شد.

بدیل این مسیر، رئالیسم انقلابی است: دفاع از نظامی مبتنی بر امنیت مشترک، حفظ توان دفاعی بر پایه‌ی خلع سلاح، پیوند آن با تحول اجتماعی-زیست‌محیطی، و رفتار همبسته و همدلانه، هم در درون و هم در مواجهه با جهان خارج. وقتی امروزه از تسلیحات به‌عنوان پروژه‌ای برای رونق اقتصادی یاد می‌شود، باید آن را وارونگی‌ای ضداجتماعی و ضدمحیط‌زیستی دانست. همان‌طور که رزا لوکزامبورگ در سال ۱۹۱۵ نوشت: «سودها بالا می‌روند و پرولتاریا به خاک می‌افتد

چپ اروپا باید تمرکز خود را بر مقاومت در برابر جنون تسلیحات و نظامی‌گری بگذارد و برای دگرگونی سیاست‌ها در کشورهای عضو و در سطح اتحادیه اروپا مبارزه کند. این، میدان اصلی نبرد است.

برای این کار، به مواضعی مستقل و سوسیالیستی نیاز است که بر پایه‌ی نقد سرمایه‌داری و امپریالیسم بنا شده باشند.

چپ در آلمان و اتحادیه اروپا باید درک کند که امنیت ابتدا به پایان دادن به جنگ اوکراین نیاز دارد. هرچند این کار سخت است، اما چپ نیز نباید به بازگشت به وضعیت پیش از جنگ رای دهد. کسانی که تلاش کنند این کار را انجام دهند، به ادامه کشتار کمک خواهند کرد. اما چالش واقعی پس از آن آغاز می‌شود. چالش اصلی در این است که به‌طور مشترک با همسایگان مناطق اوراسیا و شمال آفریقا، برای امنیت جامع، توسعه مشترک، تحولی زیست‌محیطی و چشم‌اندازهایی برای صدها میلیون نفر — بله، برای یک میلیارد نفر و بیشتر — کار کنیم. تنها از این طریق است که اروپا، که امروزه به نقطه‌ی داغ جنگ تبدیل شده، می‌تواند به یک منطقه صلح‌آمیز تبدیل شود که توسعه همبسته و تحولی زیست‌محیطی را در مرکز سیاست خود قرار می‌دهد.

منبع: ژاکوبن

 

 

 

 



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت