چگونه چین هوشمندانه نقشه ترامپ را نقش بر آب کرد
– برگردان: سینا بهزادی
رئیسجمهوری خودشیفتهای با گرایشهای خودکامانه، مشاورانی گرد خود جمع کرده که هر تصمیم لحظهایاش را میستایند، بهسادگی بحران اقتصادی جهانی به راه میاندازد، چون میپندارد با تعرفههای گمرکی میتواند کشورهای دیگر را وادار به تسلیم کند. سپس به شکلی نمایشی عقبنشینی میکند و این عقبنشینی را بهعنوان پیروزی تاکتیکی و از پیش طراحیشده جلوه میدهد.
این تصویری است که بسیاری از کارشناسان و رسانههای بینالمللی از سیاست تعرفهای دونالد ترامپ ارائه دادند. در نگاه آنها، ترامپ تلاش داشت با افزایش تعرفهها، کشورها را وادار کند بازارهای خود را بیشتر به روی کالاهای آمریکایی بگشایند و کسری تراز تجاری خود با آمریکا را کاهش دهند. اما مشکل اینجاست که سهم آمریکا از تولید ناخالص جهانی اکنون به حدود ۱۴ درصد کاهش یافته، و بازارش آنقدر هم جذاب نیست که با تهدید تعرفهای، بقیه را به زانو درآورد.
اما موضوع فقط تعرفهها نبود. آنچه واقعاً در پشت پرده قرار داشت، چیزی فراتر از اقتصاد بود.
اهداف واقعی ترامپ: کاهش بدهیها، نه بازی تعرفهای
دههها بود که آمریکا با اکثر شرکای تجاریاش کسری تراز تجاری داشت و این کسری را از طریق افزایش بدهی دولتی جبران میکرد. از آنجا که دلار ارز ذخیره جهانی بود، این رویکرد بدون مشکل ادامه یافت. اما با افزایش بدهی، نرخ بهره هم بالا رفت و هزینه بازپرداخت بدهیها، فشار زیادی به بودجه آمریکا وارد کرد. پیش از پاندمی، نرخ سود اوراق خزانه ۱۰ ساله حدود ۰.۶ درصد بود. اما با هزینههای کرونا و طرح زیربنایی دولت بایدن، این رقم در دوران ترامپ به ۴.۶ درصد رسید و آمریکا باید نزدیک به ۱۳ درصد از بودجه ۲۰۲۵ را فقط صرف پرداخت سود بدهیها کند.
در همین حال، بار مالیاتی ثروتمندان نیز بهطور بیسابقهای بالا رفته بود و همین موجب شد که حلقهای از مشاوران ترامپ تصمیم بگیرند دست به اقدامی بزنند که دو هدف را همزمان محقق کند: کاهش فشار مالیاتی ثروتمندان و سبکسازی بودجه از طریق کاهش بهره بدهی.
اما این کار بهآسانی ممکن نبود. راهحل آنها؟ ایجاد یک بحران اقتصادی مصنوعی برای ترساندن سرمایهگذاران. ایده این بود که با به راه انداختن ترس در بازار، سرمایهگذاران داراییهای پرریسک خود را بفروشند و به سمت خرید اوراق خزانه آمریکا با بازده پایین اما باثبات سوق داده شوند. این رویکرد میتوانست هزینههای بهره را برای دولت کاهش دهد. و برای مدتی، همین اتفاق هم افتاد.
نقطه عطف: واکنش متفاوت چین
تا اینجا، همه چیز مطابق نقشه پیش میرفت. اما سپس چین، در حرکتی غیرمنتظره، بخش بزرگی از اوراق قرضه بلندمدت آمریکا را به فروش رساند. این اقدام باعث شد نرخ بهره آن اوراق دوباره بالا رود و دلار تضعیف شود. در نتیجه، طرح ترامپ برای جذب سرمایه ارزان از بازار جهانی با شکست مواجه شد.
نه تنها اهداف اقتصادی محقق نشدند، بلکه تورم در آمریکا افزایش یافت و تأثیر تعرفهها نیز به ضرر خود اقتصاد داخلی تمام شد.
چه کسانی سود بردند؟ چه کسانی باختند؟
در آمریکا، جدال میان دو جناح اقتصادی درگرفت: صنایع سنتی مانند فولاد و خودروسازی در مقابل شرکتهای فناورانه دره سیلیکون. گروه نخست از اقدامات حمایتی ترامپ سود بردند، اما گروه دوم، که به بازار جهانی وابستهاند، در معرض خطر قرار گرفتند.
در همین حال، کاهش خدمات عمومی، افزایش هزینهها و تمرکز بر اخراج مهاجران غیرقانونی، موجب شد بخش بزرگی از نیروی کار کمدرآمد بیشتر در حاشیه قرار گیرد. اگرچه ترامپ وعده کاهش مالیات را داد، اما این کاهش تنها به نفع ثروتمندان بود—چرا که تقریباً نیمی از جمعیت آمریکا اصلاً مالیات فدرال نمیپردازند.
برنامهای برای بازتوزیع به نفع ثروتمندان
در واقع، طرح تعرفهای ترامپ تلاشی بود برای انتقال منابع از طبقات پایین به طبقات بالا، تحت پوشش حمایت از صنایع و کارگران. کاهش مالیاتها، همراه با حذف نهادهای نظارتی، مسیر را برای فرار مالیاتی، فساد، و تشدید نابرابری هموار کرد.
افزایش تعرفهها همچنین موجب رونق قاچاق و بازار سیاه شد. کارگران غیرقانونی بیش از گذشته استثمار شدند، بدون امکان اعتراض یا دسترسی به حقوق قانونی خود.
نتیجه نهایی
ترامپ نه یک دیوانه بیبرنامه، و نه یک مذاکرهگر نابغه بود. او صرفاً در تلاش بود تا مشکلی واقعی—یعنی بار مالی بدهی و فشار مالیاتی بر ثروتمندان—را به شیوهای نمایشی و پرهزینه حل کند، آن هم به بهای منافع اقتصادی و اجتماعی اکثریت مردم.
اما در این مسیر، با بازی پیچیده چین مواجه شد که به جای واکنش شتابزده، با یک حرکت حسابشده، کل محاسبات تیم ترامپ را به هم ریخت. طرحی که قرار بود یک برد تاکتیکی باشد، به شکستی استراتژیک تبدیل شد. و آمریکا هنوز در حال پرداخت هزینههای آن است.
منبع: نشریه آلمانی «برلینر سایتونگ» – (خلاصه شده). برگردان برای اخبار روز: سینا بهزادی
مارتین ولف در فایننشال تایمز نوشت: در دو هفته گذشته من به پکن و هنگ کنگ سفر کردم. این سفر روشن ساخت که در دنیای امروز، ایالات متحده یک قدرت انقلابی — یا دقیقتر، یک قدرت ارتجاعی — است، در حالیکه چین که بهطور ظاهری کمونیست است، یک قدرت حافظ وضع موجود است. از این لحاظ، اتحادیه اروپا شباهت زیادی به چین دارد. حاکمان چین از روند فعلی جهان و خود چین راضی هستند. اتحادیه اروپا کمی کمتر از این وضعیت راضی است. نخبگان چین، آگاه از چالشهای اقتصادی و امنیتی خود، میدانند که باید تغییرات زیادی ایجاد کنند. اما آنها بهطور قابل توجهی نیز دنیای موجود را که رئیسجمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، در تلاش برای نابودی آن است، به دنیای آشفتهای که او در صدد ایجاد آن است، ترجیح میدهند.
اینکه یک فرد بیگانه بخواهد در یک بازدید کوتاه از این کشور وسیع نتیجهگیریهای روشنی بکند، کاری قهرمانانه است، اگر نگوییم احمقانه. با این حال، من از سال ۱۹۹۳، به جز در دوران پاندمی، حداقل یک بار در سال به این کشور سفر و تحول اقتصاد آن را به دقت دنبال کردهام. دوستانی نیز در میان نخبگان سیاستمدار غربی تحصیلکرده در چین دارم. ظهور چین بیشک بزرگترین داستان اقتصادی و سیاسی دوران زندگی من بوده است. قهرمانانه یا نه، باید تلاش کرد تا معنا و مفهوم ترامپ برای چین و چین برای جهان روشن شود.
بنابراین، در زیر آن چیزی است که من یاد گرفته ام.
۱- رشد اقتصادی چین مسیر ژاپن و کره جنوبی را پیموده است.
اول اینکه، طرفهای چینی من، شورشهای کنونی در ایالات متحده را با انقلاب فرهنگی خود که تقریباً ۶۰ سال پیش رخ داد، مقایسه میکنند. مائو تسهتونگ از اعتبار خود به عنوان یک رهبر شورشی برای جنگیدن با نخبگان بوروکراتیک و فرهنگی چین استفاده کرد. ترامپ نیز از قدرت خود به عنوان رهبر منتخب یک جنبش شورشی، برای سرنگونی نخبگان بوروکراتیک و فرهنگی ایالات متحده استفاده میکند. بیاعتمادی شدید نسبت به انقلاب فرهنگی در میان اعضای مسنتر نخبگان امروز چینی رایج است. آنها از انقلاب ترامپ نیز خوششان نمیآید.
دوم اینکه، بسیاری از افرادی که موفق شدند از چین دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ فرار کرده و در دانشگاههای معتبر غربی تحصیل کنند، به ارزشهایی که در آنجا دیدند احترام میگذاشتند و امیدوار بودند که این ارزشها در کشور خودشان نیز به کار گرفته شوند. حاکمیت قانون، آزادی فردی و علم مدرن برای آنها ایدههایی قابل تحسین به نظر میرسید. برای چنین افرادی، آنچه که اکنون در ایالات متحده در حال رخ دادن است، دردناک است. این تاسفها از خیانت ایالات متحده به اصول خود تنها مختص چین نیست.
۲- مصرف کمتر از سه پنجم GPD باقی مانده است
سوم اینکه، آنها میفهمند که آنچه در ایالات متحده در حال رخ دادن است، مزایای واضحی برای کشور خودشان دارد. اکنون تقریباً برای همه روشن شده است که امضای ترامپ بیارزش است. مردی که در تلاش است اقتصاد کانادا را تخریب کند، قرار نیست دوست قابل اعتمادی برای دیگران باشد. بنابراین، اتحاد هایی که ایالات متحده برای مقابله با چین در همسایگی خود یا در هر جای دیگری به آنها نیاز دارد، احتمالاً بسیار ضعیف خواهند بود. این حتی برای ژاپن و کره جنوبی نیز صدق میکند، چه برسد به سایر متحدین. در این محیط، چین، به عنوان قدرت تجاری اصلی منطقه آسیا-پاسفیک و همچنین یک قدرت نظامی به سرعت در حال رشد، نه تنها منطقه را بلکه بسیار فراتر از آن را تحت سلطه خود در خواهد آورد. حتی اروپا، که نگران روسیه است و بهطور آشکار از سوی ایالات متحده رها شده، به دنبال یک رابطه دوستانهتر با چین خواهد بود. شعار «آمریکا اول» ترامپ قطعا به معنای «آمریکا تنها» خواهد بود.
۳- میزان سرمایهگذاری مورد نیاز برای ایجاد تولید ناخالص داخلی اضافی بهطور چشمگیری افزایش یافته است.
چهارم اینکه، دیپسیک (DeepSeek) به چینیها اعتماد به نفس زیادی داده است. آنها باور دارند که ایالات متحده دیگر قادر به ممانعت از رشد آنها نیست. یکی از دوستان خوب من توضیح داد که شی جینپینگ سه هدف دارد: ثبات رژیم، رشد فناوری و اقتصاد در حال رشد. آنها اکنون نسبت به چند سال پیش در هدف دوم، اعتماد به نفس بیشتری دارند. این موضوع فقط مربوط به دیپسیک نیست، بلکه به تسلط چین در «بخش انرژیهای پاک» نیز مربوط میشود. بسیاری فکر میکنند که چالشهای جمعیتی چین بهطور قطع اقتصاد این کشور را نابود خواهد کرد. اما مشکل فعلی کمبود شغلهای خوب است، نه کمبود کارگران. این یک مشکل تقاضا است، نه مشکل عرضه بالقوه. به دلیل وجود کارگران مازاد روستایی، این وضعیت برای مدت طولانی باقی خواهد ماند.
۴- سهم درآمد قابل تصرف خانوارها در تولید ناخالص داخلی بسیار پایین است
پنجم اینکه، همانطور که قبلاً استدلال کردهام، این مشکل تقاضا بهطور قطع بزرگ است، اما غیر قابل حل نیست. در بحثهای من در چین، تمرکز بمانند چند سال گذشته بر مسائل نسبتاً کوتاهمدت بود، مانند ضعف بخش املاک، تأثیر افت قیمت مسکن بر ترازنامه خانوارها، پیامدهای این تغییرات برای منابع مالی مقامات محلی و کاهش قیمتهای خردهفروشی. همه این مسائل یادآور اقتصاد پس از حباب ژاپن است. با این حال، اینها در واقع مشکلات ساختاری هستند، نه مشکلات چرخهای. واقعیت اساسی این است، همانطور که قبلاً در ژاپن و کره جنوبی رخ داد، اکنون توانایی در سرمایهگذاری پساندازهای عظیم چین، که هنوز بیش از ۴۰ درصد تولید ناخالص داخلی است (نمودار ۲)، به شیوهای مولد، فروپاشیده است. یکی از شواهد این امر، جهش عظیم نسبت سرمایهگذاری به رشد تولید ناخالص داخلی است۲ (نمودار ۳)
۵- رشد صادرات چین بهمراتب از میانگین جهانی فراتر رفته است.
در اوایل قرن حاضر، شکاف در تقاضا تا حدی با مازاد عظیم حساب جاری پر شد. سپس، بعد از بحران مالی، زمانی که این راهحل دیگر ممکن نبود، شکاف حتی بزرگتری که بوجود آمد، با موج عظیمی از سرمایهگذاری در املاک و زیرساختها پر شد. بخش املاک اکنون در حال سقوط است. اما سرمایهگذاری بیشتر در صنایع تولیدی، تنها باعث مازاد ظرفیت بیشتری میشود (نمودارهای ۵ و ۶) و در نتیجه، اقدامات حمایتی علیه موجهای اجتنابناپذیر صادرات چین را به دنبال خواهد داشت. بنابراین، اروپاییها از الگوی ترامپ پیروی خواهند کرد. در واقع، آنها این کار را به خاطر تغییر مسیر صادرات چین به بازارهایشان که نتیجه مستقیم این الگو است، انجام خواهند داد.
۶- مازاد تجاری چین بهاحتمال زیاد از نظر سیاسی پایدار نخواهد بود.
امروزه، سیاستگذاران چینی از اصطلاح «سرمایهگذاری در مصرف» استفاده میکنند. این یک مفهوم جالب است. با این حال، الزامات اصلی آن شامل کاهش نرخ پسانداز از طریق انتقال درآمد به سمت خانوارها (نمودار ۴)، توسعه شبکه تأمین اجتماعی و افزایش مصرف عمومی است.
به طور خلاصه، چینیها بر این باورند که میتوانند از حملات ترامپ جان سالم به در ببرند. در واقع، بسیاری معتقدند که این حملات ممکن است به نفع آنها تمام شود، زیرا اعتبار ایالات متحده و تصورات درباره توانمندیهای آن را از بین خواهد برد. با این حال، این به معنای پیروزی قطعی چین نیست. اما همانطور که معمولاً در مورد قدرتهای بزرگ صدق میکند، بزرگترین چالشهای آنها در داخل کشورشان است، نه در خارج.
توضیحات:
۱- «ترکیب تقاضای کل چین» به نحوهی توزیع مخارج در اقتصاد چین اشاره دارد؛ یعنی چه بخشی از تولید ناخالص داخلی اسمی چین به مصرف، سرمایهگذاری، صادرات خالص و سایر اجزای تقاضا اختصاص دارد.
۲- «نسبت سرمایهگذاری به رشد تولید ناخالص داخلی» (مخفف انگلیسی ICOR) یک شاخص اقتصادی است که نشان میدهد برای ایجاد یک واحد تولید ناخالص داخلی (GDP) چه میزان سرمایهگذاری لازم است.
ICOR=ΔK/ΔY
که در آن:
• ΔK افزایش سرمایهگذاری
• ΔY افزایش تولید ناخالص (GDP)
ICOR پایین نشاندهنده بهرهوری بالای سرمایهگذاری است (یعنی با سرمایه کمتر، تولید بیشتری ایجاد میشود)، در حالیکه ICOR بالا نشاندهنده بهرهوری پایین سرمایهگذاریهاست.
ترجمه و توضیحات: جمشید خونجوش
منبع : اخبار روز