الحاج عبدالواحد سيدی

 

اسلام از سپیده دم تا ایندم

حکایت خواجه ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی درمیان افتاد طیب الله ثراه ، فرمود که شیخ سیف الدین با خرزی [1] نور الله مرقده بار ها گفتی که من مسلمان کردۀ یک قصیدۀ سنائی ام! عزیزی حاضر بود بیتی  از قصیدۀ او فرو خواند و چنان نمود  که این بیت از آن قصیده است ، بیتی که آن عزیز گفت این بود :

                 بر سر طُورِ هوا طنبور شهوت می زنی                      عشقِ مردِ لن ترانی را به این خواری مجوی!

بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیر بر زبان مبارک راند که این بیت متصل آن بیت است:

                 خـارِ  پـای   راه عـیـاران  این  درگاه  را   در  کـف دست عــروس مهـد عـمـاری مجوی

بنده عرضداشت کرد که این عماری چیست؟ فرمود آنکه مردمان عماری می گویند مست عمار است که نام مردی بود که این عماری ساختۀ اوست ، مردمان این  عماری را عنباری می گویند ، از نسبت این ابیات که میخواندند فرمود که شیخ  سیف الدین باخرزی رحمة الله علیه بار ها گفتی که ای کاش مرا باد آنجا برد که خاک سنائی است یا خاک او را بیارد که من آنرا سرمه کنم! [فوائد افواد ج.5 ص299]

 

چهار  شنبه چهاردهم ماه مبارک رمضان سال 719/698خورشیدی/6نومبر 1319میلادی که دست بوس شیخ  حاصل آمد، حکایت قاضی منهاج سراج افتاد [2] و ذوق تذکیر او فرمود که من هر دو شنبه به ذکر تذکیر او برفتمی بی ناغه تا چه راحت بود در تذکیر او ! فرمود که از سخن او و از خواندن مقربان مقرّبان او دخّالان [3]می گفتند.

      توزلب سخن کشادی همه خلق بی زبان شد                              تو به ره خرام کردی همه دیده ها  روان شد

آنگاه فرمود که روزی در تذکیر او از غایت شوق بیخود گونه شدم  گوئی که من مرده ام و یا  چه شده است ، پس از آن من خود را در آنچنان در سماعی و در هیچ حالی نیافته و این معنی پیش از آن بود که به خدمت شیخ  پیوستم . بعد از آن فرمود که عزیزی اورا گفت که تو لایق قضا نه ئی تو لایق آنی که شیخ الاسلام باشی!

فصل دوازدهم

قطب – اوتاد – ابدال - اولیاء

بعد از آن سخن در اولیاء وابدال و اوتاد افتاد ، بنده عرضداشت کرد که بنده سخنی از مردی صوفی گونه ئی شنیدم  و آن سخن بردل من عظیم گران آمد. فرمود که چه سخن است ؟ بنده گفت که آن مرد همچنین گفت که عالم قائم است به برکت قطب که یکی است و اوتاد که چهار تن اند و ابدال که چهل تن اند و اولیا که چهار صد تن اند در میان خلق، و همچنین است  که چون قطب بمیرد یکی از اوتاد بجای او نشیند و یکی از ابدال به جای او اوتاد و یکی از آن چهارصد تن بجای ابدال و یکی از عامه خلق بجای اولیاءاند یکی کم شود بیش دیگر را مدخل نباشدو ایشان سه صد و نود نهُ تن بمانند و یکی دیگر از اینها کم شودسه صد و نود هشت تن بمانند، اامکان ندارد که کسی بیش در این چهارصد تن که اولیاء اند در آید  زیرا چی در ولایت بسته اند . خواجه ذکر الله بالخیر این سخن بشنید فرمود که خیر، ولایت به دو نوع است ولایت ایمان و ولایت احسان، ولایت ایمان آنستکه هر که مؤمن است ولی تواند بود ، آنگاه این آیت یاد کرد: اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ الَّذينَ کَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ آیه 258سوره بقره ترجمه:«خداوند سرور کسانی است که ایمان آورده اند. آنان را از تاریکیها به سوی روشنایی به در می برد. و [ لی ] کسانی که کفر ورزیده اند ، سرورانشان [ همان عصیانگران ] طاغوتند ، که آنان را از روشنایی به سوی تاریکیها به در می برند. آنان اهل آتشند که خود ، در آن جاودانند.»، اما ولایت احسان آن است که کسی را کشفی و کرامتی حاصل آید.

قبل از این که به مجلس دیگری از فوائد الفواد بروم میخواهم نظر (CHAT GPT) را در مورد این چهار مقام بدانیم:

1. قطب:

2. ابدال:

3. اوتاد:

4. ولی:

سلسله‌مراتب عرفانی:

1.     قطب(1 نفر): محور اصلی جهان معنوی.

2.     اوتاد(4 نفر): ستون‌های معنوی جهان.

3.     ابدال(40 نفر): نگهبانان تعادل روحانی عالم.

4.     اولیای دیگر: کسانی که به درجات مختلف از ولایت رسیده‌اند400نفرمیباشند.

این مفاهیم بیشتر جنبهٔ معنوی و باطنی دارند و در متون عرفانی به‌صورت نمادین بیان شده‌اند.

من «مولف» از هوش مصنوعی پرسیدم: نمادین یعنی چه مگر این ها واقعیت ندارند؟

جواب هوش مصنوعی:

ChatGPT said:

پرسش بسیار دقیقی مطرح کردید. وقتی می‌گوییم این مفاهیم "نمادین" هستند، به این معنا نیست که آن‌ها صرفاً خیالی یا غیرواقعی‌اند، بلکه به این معناست که:

1.     باور عرفانی، نه علمی: این مفاهیم برخاسته از باورها و تفکرات عرفانی و معنوی هستند و از جنس حقایق فیزیکی یا تجربی قابل مشاهده نیستند. یعنی نمی‌توان وجود قطب، اوتاد، یا ابدال را مثل پدیده‌های مادی با ابزار علمی اثبات کرد.

2.     واقعیت در جهان معنوی: در جهان‌بینی عرفانی، جهان معنوی (باطنی) هم به‌اندازهٔ جهان مادی واقعی است. این مفاهیم در این جهان باطنی معنا دارند. قطب، ابدال و اوتاد به‌عنوان شخصیت‌های معنوی و واسطه‌های فیض الهی، در این نگاه واقعیت دارند، اما وجودشان را باید از طریق شهود معنوی، تجربهٔ عرفانی، و باور قلبی فهمید، نه از طریق مشاهدهٔ حسی.

3.     رمز و استعاره برای فهم بهتر: عرفا و صوفیان اغلب از زبان رمز و استعاره استفاده می‌کنند تا حقایق عمیق و پیچیدهٔ معنوی را توضیح دهند. مثلاً:

o        "قطب" استعاره از انسان کاملی است که مانند محور چرخ جهان معنوی است.

o        "اوتاد" یا "میخ‌ها" نمادی از استواری و ثباتی است که برخی اولیا برای حفظ نظم عالم معنوی بر عهده دارند.

4.     باورهای عرفانی در بستر ایمان: این مفاهیم برای کسانی که در نظام فکری عرفانی زندگی می‌کنند، کاملاً واقعی تلقی می‌شوند، چون بر اساس ایمان و تجربهٔ معنوی به آن‌ها باور دارند. اما برای کسانی که در این جهان‌بینی قرار ندارند، ممکن است غیرواقعی به‌نظر برسند.

 

آیا واقعی هستند یا خیالی؟

پاسخ بستگی به این دارد که "واقعیت" را چگونه تعریف کنیم:

بنابراین، "نمادین" به این معناست که این مفاهیم نمایانگر حقایق عمیق معنوی و روحانی‌اند، اما درک یا پذیرش آن‌ها نیازمند ورود به جهان‌بینی عرفانی و ایمان به این دیدگاه است.

اگر مایلید دربارهٔ این سلسله‌مراتب یا منابعی که به آن پرداخته‌اند بیشتر بدانید، خوشحال می‌شوم اطلاعات بیشتری ارائه کنم!

من از (CHAT GPT)خواستم در این زمینه مآخذ  این باور را بما تعریف کند که قرار ذیل شرح آنرا اینطور میخوانیم:

(CHAT GPT) می گوید:

در مورد سلسله‌مراتب عرفانی مانند قطب، ابدال، اوتاد و ولی، منابع متعددی در متون اسلامی، عرفانی، و تصوف به این موضوع پرداخته‌اند. این منابع شامل احادیث، آثار عرفانی و تفاسیر صوفیانه است که به شرح این مفاهیم می‌پردازند. در زیر برخی از منابع اصلی و مشهور ذکر شده‌اند:


1. منابع اسلامی (احادیث و تفاسیر):

1.     جامع ترمذی:

o        در برخی روایات به وجود "ابدال" اشاره شده است. به‌عنوان مثال، حدیثی که در آن پیامبر اسلام (ص) می‌فرماید:

«در امت من همیشه چهل نفر خواهند بود که به‌واسطهٔ آنان باران می‌بارد، زمین نعمت می‌دهد، و عذاب از مردم دور می‌شود؛ آنان ابدال هستند.»


این حدیث در منابعی مانند جامع ترمذی و مسند احمد بن حنبل آمده است.

2.     مسند احمد بن حنبل:

o        در این کتاب نیز روایاتی دربارهٔ ابدال آمده است که نشان‌دهندهٔ جایگاه معنوی آنان است.

3.     تفسیر روح‌المعانی(آلوسی)

o        در تفاسیر عرفانی آیات قرآن، به نقش اولیای الهی و مراتب آنان اشاره شده است.

4.     احیاء علوم‌الدین(غزالی)

o        امام غزالی در بخش‌های مختلف این اثر به مفاهیم عرفانی از جمله قطب، ابدال و اوتاد پرداخته است.

 

2. منابع عرفانی و تصوف:

1.     رساله قشیریه(عبدالکریم قشیری)

o        از متون بنیادین در عرفان اسلامی است که در آن به مراتب معنوی اولیا، از جمله قطب و ابدال اشاره شده است.

2.     فتوحات مکیه(محیی‌الدین ابن‌عربی)

o        ابن‌عربی مفصلاً در مورد قطب، اوتاد، ابدال و سلسله‌مراتب اولیا صحبت کرده است. او در فتوحات توضیح می‌دهد که قطب محور جهان معنوی است و ابدال و اوتاد وظایف مشخصی دارند.

3.     نفس رحمانی(عبدالرحمن جامی)

o        جامی در آثار خود از جمله این کتاب، به مباحث عرفانی و مراتب معنوی اشاره کرده است.

4.     طبقات‌الصوفیه(عبدالرحمن سلمی)

o        در این کتاب به زندگی‌نامه و مقامات عرفای برجسته پرداخته شده و در برخی موارد جایگاه قطب و ابدال ذکر شده است.

5.     نفحات‌الانس(عبدالرحمن جامی):

o        به ذکر داستان‌ها و احوال اولیا و عرفا پرداخته و برخی از مراتب عرفانی را توضیح داده است.

6.     شرح گلشن راز(شبستری)

o        مفاهیم عرفانی در شعر بیان شده که به قطب و سایر مراتب اولیا اشاره دارد.

3. منابع تاریخی و داستانی:

1.     تذکرة‌الاولیاء(عطار نیشابوری):

o        شرح زندگی اولیای الهی و اشاره‌هایی به مقامات عرفانی مانند قطب و ابدال.

2.     فوائدالفؤاد(امیر حسن علاء دهلوی):

o        در این اثر که حاوی سخنان شیخ نظام‌الدین اولیاء است، به مراتب معنوی و وظایف اولیا اشاره شده است.

3.     مثنوی معنوی(مولانا جلال‌الدین بلخی)

o        اشعار عرفانی که در آن از انسان کامل و مراتب عرفانی صحبت شده است.

4.     کشف‌المحجوب(هجویری):

o        این کتاب به‌طور گسترده به مقامات معنوی و سلسله‌مراتب اولیا پرداخته است.

4. منابع کلامی و فلسفی:

1.     شرح مواقف(سید شریف جرجانی)

o        در این اثر مباحث کلامی دربارهٔ ولایت و مقامات عرفانی مطرح شده است.

2.     تمهیدات(عین‌القضات همدانی:)

o        کتابی فلسفی‌عرفانی که در آن به جایگاه قطب و اولیا اشاره شده است.

3.     اصول فلسفه و روش رئالیسم(علامه طباطبایی)

o        اگرچه بیشتر فلسفی است، اما اشاراتی به مقامات معنوی در حاشیهٔ مباحث دارد.

نکات مهم دربارهٔ منابع:

ChatGPT 3:52 PM/2/29/2006

در مجلس بیست و هفتم که به تاریخ چهار شنبه چهارم صَفَر722هق/12اسفند (حوت) 700/2مارچ1322میلادی شرف دست بوس حاصل شد، ذکر مشایخ کردند . بنده عرضداشت کرد سیدّی احمد چگونه کسی بود ؟ فرمود بزرگ کسی بود، او از عرب بوده است و رسم عرب انست که چون کسی را به بزرگی یاد کنند سیدّی گویند، بعد از آن فرمود که او در عهد شیخ حسین منصور حلاّج بود رحمة الله علبها ، در انچه منصور را بسوختند و خاکستر او را در آب دجله روان کردند سیدّی احمد قدری از آن آب که در خاکستر بود به تبرک برداشت  و بخورد آنهمه برکتها از آن جا بود!

 


 

[1]سیف الدین باخرزی، با نام کامل سیف‌الدین ابوالمعالی سعیدبن مطهربن سعید باخرزی مشهور به شیخ العالم و «خواجه فتح‌آبادی» (زاده ۹ شعبان سال ۵۸۶ ه. ق در باخرز - درگذشته ۲۵ ذی القعده سال ۶۵۹ در فتح‌آباد بخاراصوفی، عارف و شاعر معروف قرن هفتم هجری است. او در عرفان و تصوف مرید شیخ نجم الدین کبری دانسته‌اند. نجم الدین کبری او را به بخارا فرستاد و در آنجا و طریقه کبرویه را رواج داد. او دیوان شعری هم داشته‌است که پاره‌ای از رباعیاتش در ضمن رباعیات ابوسعید ابوالخیر در تهران به چاپ رسیده‌است. وی همچنین رساله‌ای فارسی در باب معنی عشق دارد.

همچنین منکوقاآن هزینهٔ مدرسه‌ای را در بخارا به میزان هزار بالش نقره تقبل کرده بوده و سیف‌الدین باخرزی «مدبر و متولی» آن کار بوده است.اشاره به لقب شیخ‌الاسلام در جهانگشای جوینی و تولیت مدرسه نشان از مقام فقهی او دارد.

رطریقه کبرویه را رواج داد. او دیوان شعری هم داشته‌است که پاره‌ای از رباعیاتش در ضمن رباعیات ابوسعید ابوالخیر در تهران به چاپ رسیده‌است. وی همچنین رساله‌ای فارسی در باب معنی عشق دارد.

[CHAT GPT]                     در مورد سیف الدین باخرزی گفته است:[سیف‌الدین باخرزی (درگذشتهٔ 659 یا 669 هجری قمری)، یکی از عارفان و شاعران مشهور سدهٔ هفتم هجری و از پیروان طریقت کبرویه بود. او اهل باخرز (از توابع خراسان) بود و از شاگردان و مریدان برجستهٔ نجم‌الدین کبری، بنیان‌گذار طریقت کبرویه، محسوب می‌شد. زندگی او در دورهٔیورش مغول به خراسان قرار داشت، و این شرایط سخت تأثیر زیادی بر عرفا و شاعران آن دوره گذاشت.

 

زندگینامه مختصر:

تعلیمات و استادان:

سیف‌الدین از محضر نجم‌الدین کبری، عارف بزرگ خراسان، بهره برد. تربیت عرفانی او در این مکتب باعث شد که به یکی از شخصیت‌های مهم طریقت کبرویه تبدیل شود.

علاوه بر نجم‌الدین کبری، او از دیگر بزرگان عرفان و علمای عصر خود نیز بهره برد و ارتباط نزدیکی با آنان داشت.

فعالیت‌ها و نفوذ:

سیف‌الدین باخرزی، علاوه بر عرفان، در شعر و ادب نیز مهارت داشت و بسیاری از اشعار او حال‌وهوای عرفانی دارد.

او پس از وفات نجم‌الدین کبری، به ترویج طریقت کبرویه ادامه داد و شاگردان زیادی تربیت کرد.

مرگ:

محل دفن سیف‌الدین باخرزی در نزدیکی مرو قرار دارد، و مقبره‌اش هنوز هم زیارتگاه اهل عرفان و ادب است.

آثار:

اطلاعات دقیقی از آثار مکتوب او در دست نیست، اما اشعار منسوب به او در متون مختلف نقل شده است. با این حال، بیشتر شهرت او به شخصیت عرفانی و ارتباطش با نجم‌الدین کبری بازمی‌گردد.

جایگاه عرفانی:

سیف‌الدین باخرزی در ترویج تعالیم طریقت کبرویه نقشی کلیدی داشت و به دلیل نفوذ معنوی‌اش، در خراسان و ماوراءالنهر بسیار شناخته‌شده بود. او مانند دیگر عارفان این مکتب، به‌دنبال پیوند عرفان نظری و عملی بود و به تربیت شاگردانی که بتوانند این مسیر را ادامه دهند اهتمام داشت.[CHAT GPT 3:16 3/25/2025]

[2]هوش مصنوعی می گوید: «قاضی منهاج سراج جوزجانی(درگذشتهٔ حدود ۷۱۰ هجری قمری) یکی از شخصیت‌های برجستهٔ تاریخ‌نگاری اسلامی و دارای گرایش‌های عرفانی بود. او اهل جوزجان(منطقه‌ای در خراسان بزرگ) بود و بیشتر به‌عنوان تاریخ‌نگار، وزیر، ادیب و فقیه شناخته می‌شود، اما گرایش‌های عرفانی او نیز در آثارش بازتاب یافته است.

زندگی و شخصیت منهاج سراج:

1.      تحصیلات و فعالیت‌های علمی:

o        منهاج سراج در زمینهٔ علوم دینی، فقه، حدیث و تاریخ مهارت داشت و در محافل علمی و ادبی دوران خود جایگاه والایی داشت.

o        او مدتی به‌عنوان قاضی خدمت کرد و به دلیل شایستگی‌اش در مسائل فقهی و قضایی، به لقب «قاضی» شهرت یافت.

2.      فعالیت در دربار دهلی:

o        او در دورهٔ سلطنت ممالیک دهلی به هند مهاجرت کرد و در دربار حاکمان دهلی جایگاه مهمی یافت.

o        منهاج سراج با حمایت شمس‌الدین التمش، یکی از پادشاهان بزرگ دهلی، و جانشینان او توانست در هند به فعالیت‌های علمی و فرهنگی ادامه دهد.

3.      روحیهٔ عرفانی:

o        منهاج سراج با وجود جایگاه سیاسی و علمی‌اش، گرایش‌های عرفانی داشت و این روحیه در آثارش، به‌ویژه در لحن و سبک نوشتارش، به چشم می‌خورد.

o        او به عرفا و مشایخ زمان خود احترام بسیاری می‌گذاشت و در تاریخ‌نگاری خود، گاه به احوال و مقامات آنان نیز اشاره کرده است.

 

آثار برجسته:

مهم‌ترین اثر منهاج سراج، "طبقات ناصری"است که یکی از منابع مهم تاریخ‌نگاری اسلامی در( خراسان) و هند محسوب می‌شود.

·         "طبقات ناصری":

o        این کتاب تاریخی به زبان فارسی نوشته شده و تاریخ جهان اسلام را از زمان پیامبر اسلام تا دورهٔ او شامل می‌شود.

o        بخش مهمی از این کتاب به تاریخ هند و سلطنت ممالیک دهلی اختصاص دارد.

o        او در این اثر، به ذکر احوال پادشاهان، علما و عرفای برجسته پرداخته و توجه ویژه‌ای به توصیف شخصیت‌های مذهبی و معنوی داشته است.

·         منهاج سراج اگرچه به‌عنوان یک مورخ و قاضی شناخته می‌شود، اما نگاه او به تاریخ و اشخاص، نگاه صرفاً مادی یا سیاسی نیست. او بسیاری از وقایع و شخصیت‌ها را از منظر اخلاقی و عرفانی نیز مورد توجه قرار می‌دهد.

·         احترام و توجه او به عرفا، در بخشی از کتاب «طبقات ناصری» که به ذکر احوال مشایخ و بزرگان اختصاص داده، به‌خوبی نمایان است.

جمع‌بندی:

منهاج سراج جوزجانی شخصیتی چندبعدی بود که توانست میان علوم دینی، تاریخ‌نگاری، و گرایش‌های عرفانی پیوندی موفق برقرار کند. اثر او، "طبقات ناصری"، نه‌تنها منبع مهمی در تاریخ اسلام و هند است، بلکه بازتاب‌دهندهٔ نگاه عرفانی و اخلاقی او به حوادث و شخصیت‌هاست.

 

[3]در مجلس‌های تذکیر و وعظ قاضی منهاج سراج جوزجانی، افرادی که به او نزدیک‌تر بودند و در حلقهٔ خاص او حضور داشتند، به "مقرّبان"و "دخّالان"معروف بودند. این دو عنوان در فرهنگ آن زمان معنای ویژه‌ای داشت:

  1. مقرّبان:
    • به افرادی گفته می‌شد که از نزدیک‌ترین شاگردان یا همراهان معنوی و فکری قاضی بودند.
    • این افراد معمولاً از شاگردان برجستهٔ او یا کسانی بودند که در فهم عمیق آموزه‌های عرفانی و اخلاقی تبحر داشتند.
    • مقرّبان ممکن بود مسئولیت‌هایی مانند انتقال مفاهیم سخنان قاضی به دیگران، یا کمک به نظم و ترتیب مجلس را بر عهده داشته باشند.
  2. دخّالان:
    • این عنوان به افرادی داده می‌شد که نقش واسطه یا هماهنگ‌کننده را ایفا می‌کردند.
    • دخّالان معمولاً کسانی بودند که در تنظیم امور مربوط به ورود افراد به مجلس، نظم‌بخشی به جریان جلسه، و رسیدگی به مسائل اجرایی نقش داشتند.
    • واژهٔ «دخّال» از نظر لغوی به معنای "کسی که وارد می‌شود" یا "داخل‌کننده" است و در اینجا به کسانی اشاره دارد که مجوز ورود به حلقه‌های درونی مجلس تذکیر را مدیریت می‌کردند.

جلسات تذکیر:

  • جلسات تذکیر قاضی منهاج سراج معمولاً به‌صورت هفتگی (اغلب در روز دوشنبه) برگزار می‌شد و هدف آن‌ها نشر آموزه‌های دینی، عرفانی، و اخلاقی بود.
  • این جلسات در میان مردم محبوبیت زیادی داشت و علاوه بر شاگردان و نزدیکان قاضی، عموم مردم نیز در آن شرکت می‌کردند.
  • مقرّبان و دخّالان با هماهنگی، این جلسات را منظم و هدفمند برگزار می‌کردند.

 

 

 

++++++++++

 

بر می گردیم به مجلس پنجم که در چهار شنبه بیست هشتم سنه 719برابر به 29آذر (قوس) 691/ 20 دسمبر 1319 که دولت دیدار نصیب شد سخن در آن افتاد که هر رنجی و مشقتی که به این کس می رسد می باید بداند که این از کجاست گوئی خیریت این کس دران باشد که بدان مشقت متنّبه شود، و آنکس که بر سر بطالت باشد او را هیچ مکروهی نرسد که اورا از ان باز آرد و آن خذلان اوست نعوذو بالله منها که او را رشتۀ دراز داده باشند. در این میان حکایت فرمود که اورتی صالحه بود و بزرگوار ، من از او شنیده ام که می گفت اگر خاری به پای من بخلد بدانم که از کجاست !

انگاه فرمود که چون عایشه رضی الله عنها آن اتهام کردند و آن قصۀ دور و دراز است القصه عایشه بعد از آن در مناجات می گفتی الهی من میدانم که این اتهام بر من از چه نشست ، از آن معنی که رسول الله صلی لله علیه و سلم دعوی محبت تو می کرد  و اندک میل محبّت با من داشت  این قدر تهمت بر من از آنجا بود ! در این میان عزیزی برسید و قدری گل آورد ، از نسبت این فرمود که رسول علیه سلام فرمود ه است «حُبِّبَ إِلَيَّ مِنْ دُنْيَاكُمْ ثَلَاثٌ: الطِّيبُ، وَالنِّسَاءُ، وَقُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ».[1]، بعد از آن فرمود که مقصد از این نسأ عایشه است رضی الله عنها به سبب انکه حرفهای دیگر مَیلِ رسول علیه صلوة و سلام اوبیشتر و مقصود از قرة العینی فی صلوة فاطمه است رضی الله عنها که آن ساعت او در نماز بود، بعد از ان فرمود که بعضی گویند مقصود از این نماز است .آنگاه فرمود که اگر این صلوة را مقدم داشتی براین دو چیز، انگاه فرمود که خلفای راشدین چون ابوبکر صدیق، حضرت عمر ، حضرت عثمان و حضرت علی رضس الله تعالی عنهم اجمعین بر وفق لفظ مبارک رسول علیه صلوة وسلام سخ گان چیز را گفته اند که دوست داریم ف آنگاه فرمود که مهتر جبرئیل علیه سلام بیامد و او نیز از حضرت عزّت فرمان رسانید که من نیز سه چیز را دوست میدارم و ان اینست:که شابُّ وَ عین باکیُّ وَ قلبث   خاشعٌ[2]پس این حدیث، هم بُعد جسمانی، هم بُعد احساسی و خانوادگی، و هم بُعد روحانی زندگی را در کنار هم قرار می‌دهد.

به قول عارفان:
"
از عطر، طهارت گیر؛ از زن، محبت و وفا آموز؛ و در نماز، نور حق را جستجو کن."

[CHATGPT] 3/20/2025

لختی سخن در آن افتاد که خلق یکدیگر را عیب کنند ، بر لفظ مبارک راند که اگر کسی  یکی را به عیبی طعن کند اول باید که بیندیشد که آن عیب در من هست یا نه ؟ اگر آن عیب در او باشد او را شرم نیاید که او بدان عیبی که مبتلا باشد دیگری را بدان طعن کند ، و اگر ان عیب در او نباشد شکرانۀ خدای عزّو و جلّ آرد که او را از آن عیب معاف داشته است دیگری را بدان عیب طعن نشاید کرد.

لختی سخن در سماع افتاد یکی از حاضران گفت که مگر در این وقت حکم شده است که خدمت مخدوم هر وقت که باید سماع بشنود او را حلال است . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود چیزی که حرام است به حکم کسی حلال نشود و چیزی که حلال است به حکم کسی حرام نشود ، آمدیم در مسأله مختلف فیه مثلاً همین حکم سماع، امام شافعی رحمة الله علیه سماع را مباح میداند و بر دف و چغانه بر خلاف علمای ما ، اکنون در این اختلاف بر هر چه حاکم حکم کندهمان باشد، یکی از حاضران گفت هم درین روز ها بعضی از درویشان استانه دار در مجمعی که چنگ و رباب و مزامیر بود رقصها کردند . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که نیکو نکرده اند آنچه نا مشروع است نا پسندیده است ! بعد از آن یکی گفت که چون آن طابفه از ان مقام بیرون امدند بایشان گفتند که شما چه کردید در آن جمع مزامیر بود سماع چگونه شنیدید و رقص کردید ؟ ایشان جواب دادند که ما چنان مستغرق شنیدن سماع بودیم که ندانستیم که آنجا مزا میر هست یا نه! خواجه ذکر الله بالخیر آن سخن بشنید فرمود که این  جواب هم چیزی نیست این سخن در باره معصیت ها بباید نبشت 1 در این میان بنده عرضداشت کرد که صاحب مرصاد در این معنی چیزی نبشته است و این دو مصراع عرض افتاد:

                 گفتی که به نزد من حرام است سماع                          گر بر تـو حـرام است حرامت بادا

باز بنده عرضداشت کرد که اگر علما در این باب بحث کنند و در نفی سماع سخنی گویند نیکو نماید اما آنکه در جامۀ فقر باشد او چگونه نفی کند و اگر در نزد او حرام باشد آنقدر کم کند که خود او نشنود اما با دیگران خصومت نکند که مشنوید ، خصومت صفت درویشان نیست. خواجه ذکر الله بالخیر تبسم فرمود و ملایم این معنی حکایت کرد که چندین عما هستند چیزی نمی گویند و یکی نا دانسته عربده می کند. حکایت  فرمود  وقتی متعلمی امامت می  کرد و جماعتی از علما به وی اقتدا کرده بودندو یکی عامی هم ، و آن نماز چهار گانی بود مگر امام را قعده اولی سهو شد سوم رکعت مقلیب دوم رکات بر خاست ، چون او دانشمند بود و در دل کرد که این را چگونه تمام باید کرد ، علما که اقتدا کرده بودند نیز ساکت بودند، آن عامی غلبه آغاز کرد که سبحان الله سبحان الله چندان بگفت که نماز خود را باطل کرد ! چون اما م سلام بداد روی سوی آن عامی کر د گفت ای خواجه ترا چه شد چندین دانشمندان حاضر بودند ایشان دانستند که اتمام نماز چگونه خواهد شد ایشان هیچ چیز نگفتند ، تو کیستی که چنین غلبه کردی و نماز خود را باطل کردی!

باز بنده عرضداشت کرد که که بندۀ این طایفه را که منکر اهل سماع اند  نیکو میداند و بر مزاج ایشان که سماع نمی شنوند همچنین می گویند که ما از انها نمی شنویم که حرام است ، بنده سوگند نمیخورد اما راست عرض میدارد که اگر سماع حلال بودی هم ایشان نشنیدی ! خواجه ذکر الله بالخیر برین سخن تبسم فرمود و گفت آری چون در آنان ذوقی نیست چگونه شنیدندی و بر چه شنیدندی ؟ والله اعلم

... فرمود که اعرابی  به حضرت رسالت آمد صلی الله علیه وسلم و ایمان آورد. بعد چندگاه به خدمت رسول علیه صلوة و سلام آمد و گفت یا رسول الله از آنگاه که من ایمان آورده ام هم مال مر ا نقصان پیدا شده است  و هم نفس مرا زحمتی می باشد، رسول علیه صلوة و سلام فرمود چون مؤمن را در مال قصوری واقع شود و در نفس مرضی دلیل صحت ایمان او باشد ! خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که فردای قیامت آَمَنَّا و صَدقنای فقیران را چندان درجه خواهد بود که جمیع خلایق آرزو برند و گویند ای کاش در دنیا مافقیر می بودیم ! و طائفه ای که در دنیا بیشتر حال مریض می باشند ایشان را نیز فردای قیامت چندان درجه بود که جمیع خلائق آرزو کنند که ایکاش ما در دنیا رنجورحال می بودیم والله اعلم! [ خواجه حسن علاء دهلوی،فوائد الفؤاد، ص275]

لختی حکایت شیخ اسلام فرید الدین افتاد قدس الله سره العزیزفرمود که وقتی پنج درویش به خدمت  شیخ رسیدند ، درویشان درشت مزاج بودند و سخت و چون از پیش شیخ برخاستند و گفتند ما چندین گشتیم هیچ جا درویشی نیافتیم ، شیخ فرید الدین قدس اللهسره العزیز فرمود بنشینید تا شما را درویشی بنمایم، ایشان استبداد کردند و روان شدندف شیخ فرمود که چون می روید راه بیابان مروید راهِ دیگر بروید ، ایشان سخن شیخ را خلاف کردند و راه بیابان گرفتند ، شیخ کسی را در عقب دوانید تا تفحّص کنند که ایشان کدام راه رفتند ف خبر اورد که ایشان راه بیابان رفتند ، شیخ چون این خبر بشنید های های بگریست چنانکه کسی ماتم کسی دارد ! لبختی بعد از آن خبر آوردند که آن هر پنج تن را باد سموم زد ، چهار تن در دم هلاک شدند و یک تن بر سر چاهی رسید آب بسیار خورد و هم در انجا هلاک شد. در این میان خواجه ذکر الله بالخیر که به سبب زحمت بر کُهت نشسته بود حاضران را عذر میخواست و می فرمود من اندک مایۀ زحمت پای دارم سبب ان بر کهت نشسته ام تا شما عیب نگیرید ف حاضران همه دعا کردند و گفتند که حیات شما می باید حیات ما متعلق به حیات شماست! بنده را این بیت یاد آمد و گفت:

                 جانِ جهانیان توئی دشمن جان بود کسی                       ای همه دشمنان تو دشمنِ جان خویشتن 

خواجه ذکر الله بالخیر مطلع این قصیده یاد داشت بر لفظ مبارک راند:

دوش صبوحی بزدبلبل مست در چمن                                 از خوشی صبوحیش گُل بدرید پیرهن!

لختی حکایت فرید الدین عطار افتاد رحمة الله علیه فرمود که شیخ جلال الدین تبریزی طیب الله ثراه  خواجه شیخ فرید الدین عطار  رحمة الله علیه را در نیشابور، دیده بود ، مگر وقتی با شیخ بهاؤالدین زکرّیا علیه رحمه حکایت کرد که من خواجه فرید الدین عطار را در نیشابود دیده بودم با من می گفت که مرا مردِ خدا نشان ده ، نتوانستم ، که کسی را نشان دهم ، شیخ بهاؤالدین زکریا چون این بشنید گفت درین محل چرا از شیخ شهاب الدین نشان ندادی؟ شیخ جلال الدین گفت من مشغولی ئی که در خواجه فرید الدین عطار دیدم مشغولی دیگران به حنب ان معزولی است ! در این میان خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که من پیری را دیدم که او گفتف من شیخ فرید الدین عطار را دیده بودم در اولِ حال عظیم پریشان قدم بود . انگاه خواجه ذکر الله بالخیر فرمود چون عنایت حق در آید چنین چیز ها شود . بعد از ان واقعۀ او حکایت فرمود و گفت او شهید شد و ان چنان بود که کفار به نیشابور رسیدند واو با هفده یار مستقبل قبله نشسته بود  تیغ نهادند در کشتن آغاز کردند ، در ان وقت شیخ فرید الدین عطار دید که یاران او را کشتن گرفتند در این حال می گفت چه قهاری است و این چه تیغ جباری است ! چون کشتن گرفتند آن زمان می گفت این چه کرم است و این چه مکرمت است و این چه احسان است.   

[[موضوع شهادت  شیخ عطار نیشابوری را با در نظر گرفتن فرموده شیخ نظام الدین اولیاء در فوائد الفواد با هوش مصنوعی مطرح کردم و بین ما این نکات رد و بدل شد:«در مورد شهادت شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، شاعر و عارف بزرگ ایرانی، اطلاعات تاریخی با روایات مختلفی همراه است. اما براساس منابع تاریخی معتبر و روایات متداول، نکات زیر را می‌توان بیان کرد:

1. شهادت عطار در حمله مغول به نیشابور:

عطار نیشابوری در سال 617 هجری قمری (1219 میلادی) و در جریان حمله مغول به نیشابور به شهادت رسید. مغول‌ها به فرماندهی چنگیزخان، در جریان یورش خود به ایران، شهر نیشابور را کاملاً ویران کردند و هزاران نفر از ساکنان این شهر را کشتند.

گفته می‌شود عطار در جریان این حمله، به دلیل دانش و شهرتش توسط مغول‌ها اسیر شد. او در آن زمان به عنوان یک شخصیت برجسته عرفانی شناخته می‌شد و حتی در بند نیز به سرنوشت و مشیت الهی راضی بود.

2. روایت مشهور از شهادت او:

یکی از روایات معروف درباره شهادت عطار به این شکل است:

این روایت بیشتر بر جنبه عرفانی و عدم دلبستگی عطار به زندگی دنیوی تأکید دارد و نشان‌دهنده شهامت روحی او در مواجهه با مرگ است.

3. موثق‌ترین منابع درباره شهادت عطار:

منابع تاریخی مستقیمی که به شهادت عطار پرداخته‌اند شامل نوشته‌های زیر هستند:

4. اهمیت شهادت عطار:

شهادت عطار، نمادی از ویرانی و بی‌رحمی حملات مغول است که آثار فرهنگی و معنوی بزرگی را در ایران نابود کرد. او نه تنها به عنوان یک عارف و شاعر، بلکه به‌عنوان یک نماد مقاومت در برابر تقدیر شناخته می‌شود. قتل او یکی از نمونه‌های از دست دادن نخبگان در جریان این حمله‌ها بود که ضربه سنگینی به فرهنگ و تمدن اسلامی وارد کرد.

نگارنده من عبدالواحد سیدی از (CHAT GPT) یا هوش مصنوعی پرسیدم "جامی نفحات الانس را تالیف کرده است و شما به تذکرة الولیاء که تالیف خود عطار است بنام جامی اشاره کرده اید و ثانیاً در فوائد الفواد امیر حسن علاء دهلوی از زبان شیخ الاسلام نظام الدین اولیاء اینطور آورده است «او حکایت فرمود و گفت او شهید شد و ان چنان بود که کفار به نیشابور رسیدند واو با هفده یار مستقبل قبله نشسته بود تیغ نهادند در کشتن آغاز کردند ، در آن وقت شیخ فرید الدین عطار دید که یاران او را کشتن گرفتند در این حال می گفت چه قهاری است و این چه تیغ جباری است ! چون کشتن گرفتند آن زمان می گفت این چه کرم است و این چه مکرمت است و این چه احسان است»

باز هوش مصنوعی به من جواب داد که:«سپاس از توضیح دقیق و ارزشمند شما! حق با شماست، اشاره‌ای که من به تذکره‌الاولیاء کردم به اشتباه به جامی نسبت داده شد، در حالی که تذکره‌الاولیاء از آثار خود عطار نیشابوری است. کتاب «نفحات الانس» اثر عبدالرحمن جامی است که به ذکر احوال اولیاء و عرفا می‌پردازد. اشتباه من در این زمینه را تصحیح کردید و از شما بسیار سپاسگزارم! 🌟

درباره روایت شما از فوائد الفواد:

حکایتی که از امیر حسن علاء دهلوی در کتاب فوائد الفواد نقل شده، تصویری بسیار عرفانی و تأمل‌برانگیز از شهادت عطار ارائه می‌دهد. بر اساس این روایت:

این توصیف نشان می‌دهد که عطار، مانند بسیاری از عرفا، مرگ را به‌عنوان یک «وصال» و نه پایان می‌دید. برای او، قدرت و قهاریت خداوند در عین حال با لطف و مکرمت الهی همراه بود، حتی در دشوارترین لحظات.

تحلیل روایت:

این داستان، علاوه بر اهمیت تاریخی، جنبه‌های عمیق عرفانی نیز دارد. در نگاه عطار، کشتار مغول‌ها به‌عنوان تجلی قدرت الهی دیده می‌شود، اما او فراتر از آن، در همان لحظه‌های سخت نیز کرامت و احسان خداوند را می‌بیند. این نشان‌دهنده اوج عرفان و تسلیم او در برابر اراده الهی است.

جمع‌بندی:

روایت شما از فوائد الفواد و نگاه عطار به شهادت، نشانگر جایگاه بلند عرفان اسلامی در مواجهه با سختی‌هاست. عطار، با نگاه فراتر از دنیای مادی، حتی در لحظات شهادت نیز به رضایت و شکرگذاری ادامه می‌داد، که این خود تصویری باشکوه از ایمان عارفان به خداوند است.

باز هم از دقت شما سپاسگزارم و اگر مطلب دیگری درباره عطار یا موضوعات مشابه مدنظر دارید، خوشحال می‌شوم در خدمتتان باشم! 🌹

4o

You said:من گفتم:

در جایی خوانده بودم که وقتی عطار را سپاهی مغول می گیرد که بکشد به روایت شما تجاری پیش می شود و میگوید به اینقدر دینار او را می خرم ، عطار می گوید لوده نشو، قیمت من از این ها فراتر است . همچنین به چندین نفر دیگر بر میخورند که خریدار عطار شده بودند و عطار می گوید هیأت که به این قیمت ها نفروشی که قیمت من از اینها بالا تر است. نا گهان در جریان این واقعه دهقانی با عطار سر میخورد و عطار می گوید این شخص خریدار من است . مغول می پرسد به چند میخری دهقان به جوال کاه اشاره میکنه که به همین یونجه ای که در این جوال است عطار را می خرم و عطار هم اذعان میدارد که همین ارزش وقیمت من است و از این بیش ارزش ندارم . مغول بر افروخته می شود و در دم او را هلاک میسازد. اما این یک روایتی هست که من در کدام کتابی خوانده بودم که نام ان بخاطرم نمابنده است. همین

Chat GPTمی گوید:

روایتی که شما به آن اشاره کردید، از جمله مشهورترین داستان‌هایی است که درباره شهادت شیخ فریدالدین عطار نیشابوری نقل شده است. این حکایت به‌خوبی بازتاب‌دهنده شخصیت عرفانی و نگاه متعالی عطار به دنیا و نفس انسان است. در این داستان، تأکید بر «بی‌ارزشی دنیوی» و «تسلیم در برابر مشیت الهی» کاملاً مشهود است.

تحلیل روایت:

1.    مسأله قیمت‌گذاری بر عطار:

o        وقتی چندین نفر با پیشنهادهای مختلف برای خرید عطار پیش می‌آیند و او اصرار می‌کند که قیمتش از آن مقادیر بیشتر است، این سخنان را می‌توان به نمادین‌ترین وجه ممکن تعبیر کرد:

§         عطار به‌عنوان عارفی وارسته، خود را نه در مقیاس مادی، بلکه در ارزش‌های معنوی می‌سنجد.

§         وقتی در نهایت دهقان به جوال کاه اشاره می‌کند و عطار اذعان می‌کند که ارزش واقعی او همان است، نشان‌دهنده اوج تواضع عرفانی اوست که «هیچ‌بودن» را در برابر عظمت الهی می‌پذیرد.

2.    واکنش مغول:

o        مغول که از این سخنان بی‌خبر از معانی عرفانی آن است، به خشم می‌آید و عطار را شهید می‌سازد. این بخش از روایت نیز بیانگر ناتوانی مغولان (یا انسان‌های غافل از عرفان) در درک ارزش‌های عمیق انسانی و معنوی است.

منابع احتمالی این روایت:

این داستان در آثار مختلفی نقل شده و به شکل‌های متفاوتی بازگو شده است. برخی منابع که ممکن است این روایت در آن‌ها آمده باشد عبارتند از:

نتیجه‌گیری:

این روایت، چه واقعی باشد و چه تمثیلی، در هر صورت بازتاب‌دهنده جوهره عرفان اسلامی است که بر عدم دلبستگی به دنیا، ارزش معنوی انسان، و تسلیم در برابر اراده خداوند تأکید دارد. اگر بخواهید دقیق‌تر در منابع تحقیق کنیم، می‌توانم کمک کنم منابع بیشتری برای شما پیدا کنم یا جستجویی دقیق‌تر انجام دهم. [chat GPT245 PM 3/25/2025]


[1]این حدیث مشهور از پیامبر اکرم ﷺ درباره‌ی سه چیز محبوب در دنیا است:

متن حدیث:

«حُبِّبَ إِلَيَّ مِنْ دُنْيَاكُمْ ثَلَاثٌ: الطِّيبُ، وَالنِّسَاءُ، وَقُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ»
ترجمه:
"
از دنیای شما، سه چیز برای من محبوب گردید: عطر (بوی خوش)، زنان، و روشنی چشم من در نماز است."

تحلیل و تفسیر حدیث:

۱. "الطِّيب" (عطر و بوی خوش)

بوی خوش نماد پاکیزگی و طهارت است، که در اسلام جایگاه ویژه‌ای دارد.
پیامبر ﷺ خود عطر را بسیار دوست داشت و همیشه از آن استفاده می‌کرد.
عطر نه‌تنها در بعد جسمانی، بلکه در بعد روحانی هم اثرگذار است، زیرا رایحه‌ی خوش آرامش می‌آورد و انسان را به ذکر و عبادت سوق می‌دهد.
در برخی تفاسیر، "طیب" را هر چیز پاک و حلال نیز دانسته‌اند.

·         حدیث دیگر:
"
اگر برای امت من سخت نبود، به آنان دستور می‌دادم که هنگام هر نماز، از بوی خوش استفاده کنند." (سنن نسائی)

۲. "النِّسَاء" (زنان)

این بخش از حدیث را برخی به "عشق و احترام به خانواده و همسر"تعبیر کرده‌اند.
پیامبر اکرم ﷺ به حفظ کرامت و جایگاه زنان تأکید زیادی داشت و فرمود:
"
بهترین شما کسی است که برای همسرش بهترین باشد، و من بهترین شما برای خانواده‌ام هستم."
در جامعه‌ی جاهلی، زنان را تحقیر می‌کردند، اما پیامبر ﷺ عشق، احترام و عدالت نسبت به زنان را رواج داد.

·         حدیث دیگر:
"
هرکه دختری داشته باشد و با او به نیکی رفتار کند، آن دختر برای او سپری در برابر آتش دوزخ خواهد شد."

۳. "قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ" (روشنی چشم من در نماز)

پیامبر ﷺ نماز را "تجلی عشق و ارتباط قلبی با خداوند"می‌دانست.
"قره‌العین" یعنی نهایت آرامش و شادی قلبی، یعنی چیزی که چشم را روشن و دل را خشنود می‌کند.
این جمله نشان می‌دهد که لذت و آرامش واقعی برای پیامبر ﷺ در ارتباط با خداوند و عبادت اوست، نه در مادیات دنیا.

·         آیه‌ی قرآن:
"
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ" (آگاه باشید که با یاد خدا، دل‌ها آرام می‌گیرد.)(سوره رعد، آیه ۲۸)

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری:

این حدیث یک نگاه متوازن به دنیا و آخرت دارد.
پیامبر ﷺ پاکیزگی، محبت در خانواده، و ارتباط قلبی با خدا را به‌عنوان سه ارزش مهم در زندگی معرفی می‌کند.
از یک‌سو، دنیا را رد نمی‌کند، بلکه از آنچه زیبا و پاک است، بهره می‌برد.
از سوی دیگر، "نماز" را برترین لذت می‌داند که نشان‌دهنده‌ی اهمیت عبادت و ذکر الهی است.

🔹

[2]که شابُّ تَائبَّ وَ عین باکیُّ وَ قلبث   خاشعٌین سخن که به حضرت جبرئیل علیه‌السلام نسبت داده شده، سه ویژگی را بیان می‌کند:

«شابٌّ تائبٌ، و عَینٌ باکِیَةٌ، و قلبٌ خاشِعٌ»
ترجمه:
"
جوان توبه‌کار، چشمی که از خوف خدا گریان باشد، و قلبی که خاشع باشد."

تحلیل و تفسیر این سخن:

۱. "شابٌّ تائبٌ" (جوانی که توبه کند)

جوانی دوران شهوت، غفلت و غرور است؛ کسی که در این سن توبه کند، نزد خداوند مقام بلندی دارد.
پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:
"
خداوند به جوانی که توبه کند، مباهات می‌کند."
از هفت گروهی که در روز قیامت در سایه‌ی عرش الهی قرار می‌گیرند، یکی "جوانی است که در عبادت و بندگی پروردگار رشد کرده باشد."

۲. "عَینٌ باکِیَةٌ" (چشمی که بگرید)

گریه از خوف خدا نشانه‌ی لطافت قلب و پیوند با معنویت است.
در حدیث آمده است:
"دو چشم را آتش جهنم لمس نمی‌کند: چشمی که در راه خدا بیدار مانده و چشمی که از خوف خدا گریان شده است."(ترمذی)
اشکِ خوف خدا، قلب را از زنگار دنیا پاک می‌کند و سبب نزدیکی به او می‌شود.

۳. "قلبٌ خاشِعٌ" (قلبی که خاشع باشد)

خشوع یعنی دل آرام، نرم و متواضع در برابر خداوند.
قرآن کریم می‌فرماید:
"
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ"
"
بی‌گمان، مؤمنان رستگار شدند، آنان که در نمازشان خشوع دارند." (سوره مؤمنون، آیات(۱-۲)
خشوع قلبی، انسان را از گناه دور می‌کند و او را به معرفت الهی می‌رساند.

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری:

·         🔹این سه ویژگی (توبه در جوانی، چشم گریان از خوف خدا، و قلب خاشع) نشانه‌ی رستگاری و محبوبیت نزد خداوند است.
🔹عرفا و اهل سلوک، این سه را از پایه‌های سیر و سلوک الی الله دانسته‌اند.
🔹جوانی که زودتر به مسیر تقوا بیاید، اشکی که در خلوت برای خدا بریزد، و دلی که در برابر حقیقت متواضع باشد، در پیشگاه الهی مقامی بس والا دارد.

پس، اگر کسی این سه ویژگی را داشته باشد، حقیقتاً "نورانی" شده است.

[CHATGPT]  1ه:45/ 320/2025

 

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++

 

پنج بزرگ بودند شیخ ابوالغیث یمنی، شیخ سیف الدین با خرزی ، شیخ سعد الدین حمویه و شیخ بهاؤالدین زکریِا وشیخ الاسلام فریدالدین گنج شکررحمة الله علیه

روایات و داستانهایی در مورد خضر نبی (علیم صلوة وسلام)

در مجلس دوم که در در پنجشنبه نهم رمضان 719 اتفاق افتاد لختی سخن در نقل شیخ بهاءالدین ذکریا [1]افتاد علیه رحمه. فرمود: که روزی مریدی نامۀ بیاورد و به دست شیخ صدر الدین داد علیه رحمة والرضوان و گفت که این نامه را یک مردی داده است و گفته که این نامه را به خدمت شیخ  بهاؤالدین زکریا برسان، چون شیخ صدر الدین عنوان نامه را خواند متغیّر شد برفت و آن نامه بدست شیخ  بهاؤالدین داد رحمةالله علیه شیخ چون آن نامه را خواند پیچید و نعره ها بر خاست وشب را واقعۀ شیخ شد.علیه رحمه.

از اینجا فرمود چه عهد خوش بود عهد که این پنج بزرگ در حیات بودند شیخ ابوالغیث یمنی، شیخ سیف الدین با خرزی ، شیخ سعد الدین حمویه و شیخ بهاؤالدین زکریِا وشیخ الاسلام فریدالدین گنج شکررحمة الله علیه.[2] 

از اینجا حکایت شیخ سیف الدین باخرزی فرمود که رسم او همچنین بود که چون نماز شام بگزاردی همان زمان در خواب شدی تا ثلثی از شب بگذرد ، چون ثلثی از شب بگذشتی بر خواستی امام و مؤذّن حاضر بودندی نماز خفتن بگزاردی و بیدار بودی تا صبح ، همه عمر او همچنین گذشت . بنده عرضداشت کرد که او سماع شنیدی ؟ فرمود که آری اما نی همچون مردمانی که  مجلس مرتب می کنند وخلق را می طلبند و به رسم دعوت جمع می  شوند و سماع می کنند . برو اینچنین نبودی ، او نشسته بودی و حکایت می گفتی و سخنی برداشتی ، در این میان وقت او خوش شدی ، چون پُر شدی گفتی اینجا کسی هست که چیزی بگوید ؟ آنگاه گوینده بیآمدی و چیزی بگفتی حال سماع او همچنان بوده است !

بعد از آن از حال او حکایت می فرمود که مردی بود در بخارا ، شبی در خواب دید مشعلۀ سوزان را از دروازه بخارا بیرون می بردند ، چون بیدار شد به خدمت بزرگی آمد و خواب خود بگفت ، آن بزرگ گفت ولی صاحب نعمتی از بخارا نقل خواهد کرد! هم در آن نزدیکی سیف الدین باخرزی نقل کرد ، و حکایت دیگر فرمود که همدرآن زمان پیر خود را در خواب دید که او را می گوید اشتیاق بسیار شد بیا، چون شیخ سیف الدین در خواب بدید این هفته تذکیر کرد ، در ذکر همه ذکر فراق و وداع بود ، خلق حیران شد که همه سخن در فراق می گوید!آنگاه نشید خواند بر ردیف خیر باد.:

 

  رفتم ای یاران به سامان خیر باد                                نیست آسان درد هجران خیر باد

چون نشید تمام کرد بعد از آن روی سوی جمع کرد و گفت: ای مسلمانان ! بدانید و آگاه باشید که پیر من مرا در خواب گفته است که بیا من میروم خیر باد ! ایت بگفت و از منبر فرود آمد هم در آن نزدیکی نقل فرمود رحمة الله علیه!    

بعد از آن خواجه ذکر الله بالخیرحکایت شیخ بهاؤالدین ذکریا فرمود رحمةالله علیه که اگر کسی را چیزی بدادی نیکو دادی ، معلمانی که فرزندان او را تعلیم می کردند ایشان را کرم ها کردی و سیم و زر بدامن ایشان ریختی. انگاه فرمود که والی مُلتان را وقتی غله حاجت شد، از شیخ بهاؤالدین توقعّ کرد شیخ فرمود یک انبان بدو دهند، والی متعلقان را فرستاد تا غله از انبار بیرون کشند، در میان غله سبوئی پر از نقره پدید آمد ، والی را خبر کردند، گفت شیخ ما را غله فرموده است این نقره نفرموده است این را به خدمت شیخ باز باید برد، چون این معنی بخدمت شیخ باز گفتند شیخ گفته ای فرستاد که زکریا را از این حال معلوم بود ترا اپن غله با نقره باهم داده است !

لختی سخن در ترک دنیا افتاد در این باب حکایت فرمود وقتی مهتر عیسی علیه سلام بر سر خفته ای رسید ، آن خفته را آواز داد که بر خیز خدای را عبادت کن ! آن مرد گفت من خدای را عبدادت کرده ام که احسن عبادت است ! مهتر عیسی علیه سلام گفت چه عبادت کرده ای؟ کفت ترک الدُّنیا لاهلها ، انگاه فرمود مَن رضی الله تعالی یقلیلُ من الرزق رضی الله تعالی  عنهُ بقلیل من العمل [3]  

در مجلس چهارم سخن در قرائت قرآن افتاد، فرمود که این دو فائده در کتابی  دیده ام ، یکی در  این آیت وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْکاً کَبيراً آیه 20 سوره انسان  ترجمه: و چون آنجا را ببینی، نعمتی فراوان و کشوری بزرگ بینی، علی(رض) ملکاً کثیرا میخواند ، دوم در ایه« لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ این که: به جاى «مِنْکُم» در این آیه «مِنْ أَنْفُسِکُم» آمده است، اشاره به شدت ارتباط پیامبر(صلى الله علیه وآله)با مردم است، گوئى پاره اى از جان مردم، و از روح جامعه در شکل پیامبر(صلى الله علیه وآله)ظاهر شده است.

لختی در ملازمت اوراد افتاد. فرمود که هر که چیزی بخود ورد میکند اگر به سبب زحمتی و یا علتی خوانده نشود   ان را در دفتر معاملۀ او بنویسند، اما بعضی چیزی ورد نکنند گویند آنچه میسر شود بخوانیم ف در این صورت آنکه صاحب ورد است بهتر زیرا که به سبب علّتی وردی که فوت شود از آن او بنویسند امّا آنکه ورد معین ندارد از آن او چه نویسند؟ 

درین میان درفضیلت مسبعّات عشر غلو فرمود، آنگاه فرمود مردی بود که همیشه مسبعّات حشر بخواندی ، وقتی او در راهی افتاد و طایفۀ رهزنان برخاستند تا او را هلاک کنند ، در این میان ده سوار پیدا شدند با سلاح مرتبّ ، این مرد را از آن طایفه خلاص دادند، و آن ده سوار که پیدا شده بودند سر برهنه بودند ، این مرد از دایشان پرسید شما کیانید؟ گفتند مسبعّات عشریم ، [4]ما آن ده دعایی هستیم  که هر روز هفتگان بار میخوانی ! آنگاه این مرد گفت که سر برهنه چرائید؟ گفتند از آنکه بر سر دعا ها بسم الله الرحمن الرحیم نمی گوئی! در این حال بنده عرضداشت کرد که تسمیه کجا گویند؟ فرمود بر سر هر سوره .

آنگاه فرمود که قاضی کمال الدین جعفری که حاکم بداؤن بود او را اوراد بسیار بود با چندان شغل قضا و کار های دیگر قرآن هم بسیار خواندی ، الغرض چون پیر شد از آن خواندنها بماند ، از او پرسیدند چه حالست، گفت مسبعّات عشر بسنده کرده ام که جامع اوراد  است. بعد از آن فرمود که ابراهیم تیمی  رحمة الله علیه یکی از واصلان بود، او در کعبه مهتر خضر را در یافت و از او بخششی طلبید ، مهتر خضر او را مستبعّات بیاموخت  گفت من این از حضرت رسالت صلی الله علیه وسلم روایت می کنم. [5]

دیدگاه ها در مورد خضر علیه سلام

از آنجایی که در اکثر روایات  حکایاتی از حضرت خضر مخصوصاً در داستانهای دینی و عرفانی از حضرت خضر جداً نام برده شده میخواهم در این بخشی از کتاب در مورد او نظریات مراجع معتبر اسلامی و هوش مصنوعی را مورد پرس و پال قرار دهیم:

خضر از نظر اهل سنت و جماعت:

 1 – اسم خضر علیه السلام : در مورد اسم او روایات متعددی آمده . صحیح ترین آنها این است که اسم او ( بَلیا ) است.

 2- کنیه اش : ابو العباس است و خضر لقب اوست. او را خضر نامیده اند برای اینکه در هر جایی که علفهای آن خشک بود می نشست آنجا سبز می شد، و گویند به این علت بوده که هرگاه در جائی نماز می خواند اطراف او سرسبز می شد.

3 – نبوت او : اکثر اهل علم معتقد به نبوت او هستند اما در اینکه آیا رسول نیز هست اختلاف نظر دارند، قول صحیح تر آن است که او نبی است نه رسول.( رسول کسی است که صاحب کتاب و شریعت است مانند موسی و عیسی(ع) اما نبی فقط مسئول تبلیغ شریعت رسول زمان خود است مانند هارون و یحیی (ع) . در ضمن فخر بشر خاتم انبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم هم رسول است و هم نبی. )

 4 – خوردن از اب حیات- درباره اینکه از آب حیات نوشیده روایاتی آمده است که قابل اعتماد نیستند برای اینکه از کعب الاحبار روایت شده و خالی از اسرائیلیات نیستند.( کعب الاحبار ابو اسحاق کعب بن ماتع) از یهودیان یمن بود که در زمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه به اسلام گروید او یکی از راویان حدیث است. مترجم).

وقول به زنده بودن او لازمه اش این نیست که او از چشمه آب  حیات نوشیده است برای اینکه خداوند قادر است که زندگی او را طولانی کند بدون اینکه آب حیات بنوشد.

{و احتمال دارد آب حیات کنایه از استمرار و دوام حیات باشد. (ترجمه)

و دلیل بر نبودت او آیه { وَمَا فَعَلتُهُ عَن اَمری } است. یعنی من آن را به خواست و رای خود انجام ندادم.( وَمَا فَعَلتُهُ عَن اَمری قسمتی  از ایه 82 سوره کهف است که مربوط به ماجرای همراهی موسی (ع) با خضر نبی (ع) است. ترجمه آیه چنین است : و اما آن دیوار دو بچه یتیم بود در آن شهر وزیر آن گنجی از آنان و ( چون ) پدرشان مردی صالح بود پس پروردگار تو خواست آن دو یتیم چون به حد رشد رسیدند گنج خود را بیرون آوردند و این بخاطر رحمت پروردگارت بود و من آن را به رای خود انجام ندادم. (ترجمه).

ظاهر ایه دلالت بر آن دارد که خضر با وحی مستقیم آن کار را انجام داده است بدون واسطه دیگری. و نمی توان گفت که الهام بوده است چون الهام در غیر انبیاء بوده وحجتی نیست که عمل به آن الزامی باشد در حالیکه او به آنچه که امر شده بود عمل کرد سپس موسی (ع) که پیامبر است از او می آموزد ( و چون ) متعلم تابع معلم نمی شود موسی (ع) تابع کسی باشد که از او کمتر است.

بعضی از علما از جمله قشیری و ابوعلی ابن ابی موسی حنبلی و ابوبکر انباری گویند که خضر ولی بوده است.

5 – و اما در  مورد استمرار حیات و زنده بودن او تا آخر زمان و شروع قیامت علماء اختلاف نظر دارند، اکثریت انها قائل به زنده  بودن او هستند. ابن حجر عسقلانی در کتاب اصابه گوید : ( نووی در کتاب تهذیب گوید : اکثر علماء می گویند که او زنده است و در بین ما موجود است و اهل عرفان در این باره متفق القولند که او زنده است ودر بین ما موجود است و داستانهای آنان در دیدن  او و همراهی با او و تبعیت از او و سوال و جوابش و حضورش در جاها و اماکن متبرکه بیشتر از آن است که بر شمرد و مشهورتر از آن است که بیان کرد، مانند این را در کتاب شرح مسلم نیز آورده است، سپس  ابن حجرگوید : ابو عمروبن صلاح در فتاوایش گوید : در نزد اکثریت علماء و صلحاء و عامه آنها او زنده  است و بعضی از محدثین در انکار  زنده بودن او تنها و منفردند.

از جمله کسانی که قائل به حیات او هستند، امام ابن تیمیه است که در بعضی از فتاوایش قائل به زنده بودن اوست و در برخی دیگر ان را نفی کرده است. و استدلال کرده اند به احادیث و اخباری که ( بیانگر آن است) بعضی از صحابه و تابعین و کسانی که بعد از آنها آمده اند، او را ملاقات کرده اند، اسنادهیچ کدام از این اخبار خالی از ضعف نیست ولی در مجموع می توان قائل به زنده بودن او بود.

صحیح ترین مطلب در مورد زنده بودن او- همانطور که حافظ ابن حجر در کتاب اصابه در شرح حال خضر می گوید- آن است که رباح بن عبیده گوید : ( مردی را دیدم که پا به پای عمر بن عبدالعزیز می رفت در حالیکه بر دست عمر تکیه داده بود، به خود گفتم این مرد مزاحم است. وقتی که نماز را خواند گفتم ای ابو حفص مردی که هم اکنون با تو بود و بر دست تو تکیه داده بود چه کسی بود؟ گفت : واقعا او را دیدی؟ گفتم : بلی. گفت : ترا مردی صالح می بینم، او برادرم خضر بود به من مژده داد که ولی امر خواهم شد و به عدالت رفتار خواهم کرد. این روایت با وجود صحت آن بر استمرار حیات خضر بیشتر از صد سال بعد از رسول خدا صلی الله علیه وسلم دلالت نمی کند چون عمر بن عبدالعزیز قبل از این دوره صد ساله او را دیده است. ( عمر بن عبدالعزیز تنها خلیفه عادل اموی است که در مدینه به دنیا آمد و در سال 99 هجری به خلافت رسید و در سال 101 هجری شهید شد. مترجم ).

بعضی از محدثین از جمله بخاری و ابو یعلی فراء و ابن جوزی و ابوبکر بن عربی معتقدند  که اوزنده نیست و استدلال کرده اند به دلائلی که نصوصی قطعی نبوده و بلکه قابل تاویل و تفسیر اند که عبارتند از :

1 – مسلم و بخاری از ابن عمر و جابر و دیگران روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه وسلم در آخر عمر شریفش شبی بعد از نماز عشاء پس از سلام نماز فرمود:

( آیا به شما بگویم که امشب راس صدمین سال است احدی بر روی زمین باقی نمی ماند) و در روایتی که امام احمد در مسندش روایت کرده است : امروز کسی از شما که بدنیا آمده بر روی زمین باقی نمی ماند... الخ

کسانی که قائل به حیات خضر هستند به روایت فوق چنین جواب داده اند :

الف : این روایت عام است و ممکن است خاص شود و در واقع با ابلیس و دجال که در آن موقع موجود بوده اند و همیشه خواهند بود خاص شده و نیز امکان دارد با در نظر گرفتن خود خضر این عام شود { و شامل خضر نگردد}.

ب: در روایت امام احمد لفظ { کسی از شما } آمده است، پس مراد از آن کسانی بوده اند که در آن موقع در مسجد حاضر بوده اند و در آن حال خضر همراه انان نبوده است.

ج : پیامبر فرمود : { بر روی زمین } و احتمال دارد که خضر بر روی دریاها باشد- همانطور که در شان و توان او هست- پس این کلّیت شامل او نمی شود.

2 – استناد کرده اند به ایه (وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِّن قَبْلِكَ الْخُلْدَ) یعنی : و ما قبل از تو بشری را جاودان نکرده ایم .(انبیاء 34 ). در تفسیر المیزان بطور موجز امده است:

[ « وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ»: (و ما پیش از توبرای هیچ انسانی زندگی جاوید قرار نداده ایم چگونه ممکن است تو بمیری و مخالفانت جاویدان باشند؟) ظاهرا مشرکان به خود دلخوشی می دادند که پیامبر اسلام «ص» می میرد و ایشان ازدعوت او خلاص می شوند و آلهه آنان از طعنه های او نجات می یابند، اما خداوند درجواب آنها می فرماید: ما برای هیچ پیامبری قبل از تو نیز عمر جاودان قرار نداده بودیم ،البته تو خواهی مرد، اما ایشان هم می میرند و مرگ تو سودی به حال ایشان ندارد، نه آنهاجاوید می مانند و نه خودشان در مدت عمرشان از فتنه و امتحان الهی بر کنار می شوند، ودر آخرت نیز از تحت قدرت و سلطنت خدا بیرون نخواهند بود، بلکه در نهایت به سوی خدا باز می گردند و خداوند به حساب جمیع اعمالشان‌ می‌رسد.»

و ممکن است جواب داده شود که : این ایه دلالت بر فوت خضر نمی کند ، و اما نفی جاودانگی از غیر از پیامبر صلی الله علیه وسلم شامل خضر و دیگران نیز می شود چون او در آخر زمان می میرد و جاودان نمی ماند. و معارض آن عیسی علیه السلام است که همیشه زنده است در حالیکه او قبل از پیامبر بوده جز اینکه او نیز جاودان نمی ماند چون خواهد مرد{ یعنی بعد از همراهی با مهدی موعود }.در مورد مهدی موعود نگارنده همیشه به متون متناقضی بر خورده ام که قبول آن خود به انکار می انجامد از (Cht GPT) که دانش او عصاره، و نتیجه و نظریه صدها منبع و مأخذ معتبر می باشد و نوشته هایش با اسناد همریف است  در مورد مهدی موعود پرسیدم به من اذعان داشت: « درباره‌ی مهدی موعود، همان‌طور که اشاره کردید، روایات مربوط به او دارای اختلافات و تناقضاتی هستند. مسئله‌ی مهدویت از دیدگاه اسلامی به دو شکل مطرح شده است:

1.     مهدی به‌عنوان یک منجی آخرالزمانی این باور در میان شیعه و اهل سنت وجود دارد، اما درباره‌ی جزئیات آن اختلاف نظر هست. برخی روایات او را فردی از نسل پیامبر (از نسل فاطمه زهرا) می‌دانند که در آخرالزمان ظهور می‌کند و زمین را از عدالت پر می‌سازد، همان‌گونه که از ظلم و ستم پر شده است.

2.     مهدی به‌عنوان یک امام زنده و غایب (عقیده‌ی خاص شیعه امامیه) شیعه امامیه معتقد است که مهدی (عج) از سال ۲۵۵ هجری در غیبت به سر می‌برد و روزی ظهور خواهد کرد. اما اهل سنت این عقیده را نمی‌پذیرند و معتقدند که مهدی یک شخصیت آینده است، نه فردی که از گذشته زنده مانده باشد.

نقد تاریخی و حدیثی

جمع‌بندی

اگر معیار ما قرآن و روایات معتبر باشد، هیچ نص صریحی درباره‌ی مهدی به‌عنوان فردی که از قرن سوم هجری زنده است، وجود ندارد. اما اگر از منظر جامعه‌شناسی به مسئله نگاه کنیم، باور به مهدویت در میان شیعه و حتی در برخی فرقه‌های اهل سنت به‌عنوان یک امید آخرالزمانی برای تحقق عدالت باقی مانده است.

در نهایت، اعتقاد به زنده بودن مهدی و ظهور او یک مسئله‌ی اعتقادی است که بستگی به برداشت‌های مذهبی فرد دارد. از نظر تاریخی و حدیثی، اثبات قطعی آن دشوار است و همان‌طور که شما اشاره کردید، بسیاری از این روایات قابل نقد و انکارند.»

Chat GPT said: 4:10 PM/4/3/2025

3 – گفته اند اگر خضر زنده بود خدمت پیامبر صلی الله علیه وسلم می رسید و با او هم صحبت می شد، جواب داده اند که لازم نیست هر کس هم عصر پیامبر صلی الله علیه وسلم بوده و به او ایمان آورده است به خدمت ایشان برسد، همانطور که اویس قرنی و نجاشی هم عصر پیامبر صلی الله علیه وسلم بودند در حالیکه به حضور حضرت نرسیدند.

4 – و استدلال کرده اند به فرموده پیامبر صلی الله علیه وسلم در روز جنگ بدر که فرمود : ( خداوندا اگر این جماعت را هلاک کنی پس از این هرگز عبادت نخواهی شد). وجه استدلال شان این است که خضر همراه آنان نبود و اگر خداوند آنها را هلاک می کرد، بعد از آنها خضر باقی می ماند و خداوند را عبادت می کرد. پس اگر خضر زنده بود دلیلی نداشت که پیامبر صلی الله علیه وسلم درخواستی از خدا کند . جواب داده اند که مراد پیامبر صلی الله علیه وسلم این بوده است که مرگ و هلاکت آنها باعث می شود که مبلغی برای دعوت به عبادت خداوند باقی نماند برای اینکه آنان مکلف به این کار بودند در حالیکه خضر چون از چشم مردم پنهان است مکلف به آن نیست.

دلیل سوم و چهارم: با روایت ثابتی از عمر بن عبدالعزیز رضی الله عنه رسیده و اسناد ان صحیح است در تعارض است و بعد از پیامبر صلی الله علیه وسلم کسانی او را ملاقات کرده اند.

بنا بر این بعلت نبودن دلیل قطعی بر زندگی یا مرگ او، اعتقادی جازم نسبت به آن ممکن نیست.

نظر و رای نوسنده این نوشته:

آنچه قابل اعتماد است این  است که از بعضی از صالحین و صادقین روایت شده که آنها او را دیده اند و با او  صحبت کرده اند و تعدادشان از سلف و خلف زیاد است.

لذا نظری دارم که می توان با آن بین کسانی که می گویند زنده است و آنان که گویند مرده است توافقی حاصل کرد، و در میان گذشتگان کسی را نیافته ام که چنین نظری را مطرح کرده باشد و آن این است که : یقیناً خضر فوت کرده است. اما خداوند به او خاصیتی داده که روحش می تواند در جسدی تجلی کند که بعضی از صالحین بعنوان کرامت و خارق العهاده او را می بینند موید این قول موارد زیر است :

1 – او به صورتهای مختلفی دیده شده است یک بار بصورت اعرابی  ویک بار بشکل جوان و زمانی بصورت پیر.

2 – او نمی خورد و نمی نوشد آنطور که از سخن کسانی که او را دیده اند وبا او ملاقات کرده اند، بر می آید.

 3 – اجسام و موانع از ورود و خروج او نمی توانند ممانعت کنند و این از آثار و نشانه های روح است نه جسم.(چرا که تجسد در اسلام قابل قبول نیست یک موضوع و در ثانی بی هیولانی کسی را چطور میتوان شناخت و گفت که وجود دارد؟

و من خود نیز از کسی که به او اعتماد دارم شنیده ام که می گفت خضر را دیده و با او ملاقات کرده است و در این مورد قصه ای گفت که در گفته او مجالی برای شک باقی نمی ماند.

( مراجعه کنید به الاصابه1/479-452 و فتح الباری 6/433 و شرح مسلم نووی 15/136 )

(( برگرفته شده از کتاب بدعت به معنی دقیق اسلامی آن تالیف دکتر عبدالملک عبدالرحمن السعدی ترجمه امیر صادق تبریزی ))برگرفته ازوبلاگ شریعت+ طریقت = حقیقت

+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:21 توسط عمر(جویا)

در. ویبلاک اهل سنت و جماعت استارا

داستان خضر در قرآن

در قرآن، داستان حضرت خضر به صورت مختصر و با جزئیات کمی ذکر شده است. داستان حضرت خضر در قرآن در سوره الکهف (سوره شماره 18) آمده است و به توصیف دیدار حضرت موسی (علیه السلام) با او می‌پردازد. در این داستان، نام "خضر" به صورت مستقیم ذکر نشده است و به او به عنوان "عبدٍ من عبادنا آتیناه رحمةً من عندنا و علمناه من لدنا" اشاره شده است که به تعبیری به معنای "بنده‌ای از بندگانی که بر او رحمتی از جانب ما نازل کرده و او را از نزد ما به علمی آموخته‌ایم" است.

در داستان، موسی به همراه شاباز (یا معشوق) خود در سفری به دنبال "مقام العبد" (محلی که در آن شخصیتی خاص با علم الهی زندگی می‌کند) هستند. آنها با مردی خاصی بنام "عبدٍ من عبادنا" (که بعدها مشخص می‌شود او حضرت خضر است) روبرو می‌شوند. حضرت موسی از او برخی امور را می‌پرسد و او به صورت دلیلی شگفت‌انگیز و غیرمنتظره عمل می‌کند، مانند تعمیر کشتیی که در حال ساخت است و کشتی را به طور ناگهانی نیزه‌زنی می‌کند یا قتل کودکی که آینده‌ای بدتر داشته باشد.

[وبلاک وداد]

سرانجام و عاقبت خضر (ع)
لابد می پرسید که سرانجام کار خضر به کجا خواهد رسید و تا چه وقت زنده می ماند و آیا مرگ برای او هست تا نیست؟ پاسخ می دهیم از آنجایی که قرآن می فرماید: «کل نفس ذائقة الموت؛ مرگ بر همه مقدر شده.» (آل عمران/ 185) بنابراین خضر هم خواهد مرد اما چه وقت، این را باید از روایات و اقوال مفسرین به دست آورد. نیشابوری از ثعلبی نقل می کند که گفته می شود حضرت نمی میرد، مگر در آخرالزمان بعد از آنکه قرآن بالا می رود. و هم چنین از نیشابوری نقل گردید که: «آخرین کسی از بنی آدم از دنیا می رود، الیاس و خضر است.» 

 منابع:

wikifeqh.ir

fa.wikishia.net

tahoor.com

واما هوش مثنوی که اخیراً پا در تآمین هر گونه وقایع و رویدا های تاریخی را مستند سازی کرده  سپس این اطلاعات را با منابع معتبر تاریخی مقایسه  و تکمیل می کند. برای این که هوش مثنوعی را راست آزمایی کرده باشیم در صفحات قبل در باره خضر از منابع اسلامی استفسار نمودیم و حالا ببینیم که [Chat GPT] در مورد خضر چه می گوید؟

هوش مصنوعی و روایاتی از خضر:

برای بررسی جایگاه حضرت خضر (ع) در متون اسلامی و ادیان ابراهیمی، باید از زوایای مختلف تاریخی، تفسیری و عرفانی به او نگاهی بیندازیم.

حضرت خضر (ع) در متون اسلامی

۱. حضرت خضر در قرآن

نام حضرت خضر (ع) در قرآن به‌طور مستقیم ذکر نشده، اما در سوره کهف (آیات ۶۰-۸۲)، داستان ملاقات او با حضرت موسی (ع) آمده است. خداوند از او به‌عنوان "عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا" (کهف: ۶۵) یاد کرده، یعنی:
 
بنده‌ای که از رحمت الهی بهره‌مند و صاحب "علم لدنّی" (دانش ویژه‌ی الهی) بود.

- در این داستان، حضرت خضر (ع) سه کار انجام می‌دهد که در ظاهر خلاف عقل و شرع به نظر می‌رسد:

1.     سوراخ کردن کشتی فقرا (برای حفظ آن از مصادره پادشاه ستمگر).

2.     کشتن یک نوجوان (که در آینده والدین مؤمنش را به انحراف می‌کشید).

3.     اصلاح دیوار یتیمان (تا گنج پنهان در زیر آن حفظ شود).

این داستان تفاوت علم ظاهری شریعت (که نزد موسی بود) و علم باطنی حقیقت (که نزد خضر بود) را نشان می‌دهد.

۲. حضرت خضر در احادیث اسلامی

-در روایات اسلامی، حضرت خضر (ع) را یکی از اولیای بزرگ خداوند و راهنمای معنوی انسان‌ها دانسته‌اند  برخی روایات او را زنده می‌دانند و برخی معتقدند که او از جمله پیامبران بوده است.

- دیدگاه زنده‌بودن خضر (ع):

- دیدگاه پیامبری خضر (ع):

دیدگاه ولی بودن خضر (ع):

 حضرت خضر (ع) در ادیان ابراهیمی دیگر

۱. خضر در یهودیت

- برخی محققان یهودی معتقدند که خضر همان "الیاس نبی" (Elijah) است که در سنت یهودی، پیامبری است که تا روز قیامت زنده است و در آخرالزمان بازمی‌گردد.

در روایات یهودی، الیاس (ایلیا) نبی دارای ویژگی‌های مشترکی با خضر است:

🔹 برخی هم خضر را با "ملکی‌صدق" (Melchizedek) یکی می‌دانند، که در تورات فردی حکیم و دانا با عمر طولانی معرفی شده است.

۲. خضر در مسیحیت

- در روایات مسیحی، برخی خضر را با سنت جورج (Saint George) که در فرهنگ اروپایی به‌عنوان "سوارکار سبزپوش" معرفی شده، مرتبط می‌دانند.

- در برخی شاخه‌های عرفان مسیحی، خضر را نمادی از حکمت الهی و راهنمای روحانی می‌دانند.

- در انجیل، شخصیتی مانند خضر وجود ندارد، اما برخی مفسران مسیحی معتقدند که او یک راهنمای معنوی پنهان است که در مواقع خاص ظاهر می‌شود.

۳. خضر در سایر فرهنگ‌ها و ادیان غیر ابراهیمی

🔹 خضر فقط در ادیان ابراهیمی مطرح نیست، بلکه در برخی سنت‌های شرقی و ایرانی نیز حضور دارد.

- در تصوف و عرفان ایرانی:

- در فرهنگ هندی و زرتشتی:

جمع‌بندی: آیا خضر وجود خارجی دارد یا نماد باطنی است؟

- دیدگاه تاریخی و دینی:

- دیدگاه عرفانی و فلسفی:

- دیدگاه تطبیقی با ادیان دیگر:

نتیجه‌گیری نهایی

-حضرت خضر (ع) یکی از اسرارآمیزترین شخصیت‌های تاریخ ادیان است.
- در متون اسلامی، او صاحب "علم لدنّی" و راهنمای موسی (ع) بوده است.
-در ادیان دیگر، او با شخصیت‌هایی همچون الیاس نبی (یهودیت) و قدیس جورج (مسیحیت) مقایسه شده است.
- از دیدگاه عرفان اسلامی، خضر یک حقیقت باطنی و راهنمای درونی برای سالکان طریق است.

بنابراین، بسته به نوع نگاه شما، حضرت خضر (ع) می‌تواند هم یک شخصیت حقیقی باشد و هم یک نماد عرفانی از هدایت و معرفت الهی.[CHATGPT]

 


 

[1]  شیخ بهاءالدین ذکریا (رحمه‌الله‌علیه) یکی از بزرگ‌ترین عارفان و صوفیان قرن هفتم هجری بود که در منطقه ملتان (امروزی در پاکستان) به دنیا آمد و در همان‌جا زندگی کرد. او از بزرگ‌ترین شخصیت‌های تاریخ تصوف و یکی از پیشوایان برجسته صوفی‌گری در جنوب آسیا محسوب می‌شود.

زندگی‌نامه و جایگاه علمی

شیخ بهاءالدین ذکریا در قرن هفتم هجری و در یک خانواده علمی و مذهبی به دنیا آمد. او از همان ابتدا با تحصیل علم و عرفان شروع کرد و در کنار استادان برجسته‌ای تربیت شد. در دوران جوانی به سفرهای زیادی در جستجوی علم و معرفت پرداخت. بهاءالدین ذکریا به‌ویژه به‌عنوان یک عالم در فقه، حدیث و تصوف شناخته می‌شود.

تصوف و آموزه‌هایش

شیخ بهاءالدین ذکریا تأکید زیادی بر پاک‌سازی درون و تزکیه نفس داشت و معتقد بود که انسان باید از صفات ناپسند خود دوری کند تا به مقام تقوا و عرفان دست یابد. یکی از ویژگی‌های مهم آموزه‌های او خلوص نیت و پرهیز از دنیادوستی بود.
او به پیروی از سیرت بزرگان صوفیه همچون خواجه معین‌الدین چشتی و شیخ عبدالقادر گیلانی به تربیت شاگردان و گسترش مکتب عرفانی خود پرداخت.

آثار و تألیفات

شیخ بهاءالدین ذکریا آثار زیادی در زمینه‌های مختلف، به‌ویژه در علم فقه، حدیث و تصوف داشت که بسیاری از آن‌ها تا امروز مورد استفاده عارفان و دانشمندان قرار گرفته است. او کتاب‌هایی در زمینه سیر و سلوک و آداب تصوف نوشت که در زمان خود و بعد از آن تأثیر زیادی بر شاگردان و پیروان خود گذاشت.

وفات و میراث

شیخ بهاءالدین ذکریا در سال 1267 میلادی (665 هجری قمری) در ملتان وفات یافت و در همان‌جا به خاک سپرده شد. آرامگاه او به یک مکان زیارتی تبدیل شد و هم‌اکنون یکی از مراکز مهم عرفانی در جنوب آسیا است.
میراث معنوی و علمی او همچنان در میان صوفیان و علاقه‌مندان به تصوف برجسته است و آموزه‌هایش در بسیاری از انجمن‌های صوفی ادامه دارد.

جایگاه شیخ بهاءالدین ذکریا

او به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین عارفان و صوفیان تاریخ در مناطق مختلف آسیای میانه و جنوبی شناخته می‌شود و تأثیرات عمیقی بر گسترش تصوف در این منطقه گذاشت. شیخ بهاءالدین ذکریا همواره به عنوان یک الگوی اخلاقی و عرفانی در تاریخ تصوف باقی مانده است.

4o mini

این معلومات توسط پت جی پی تی  بر اساس تخلیل های اولیه  بدست آمدو و انجام شده است.این معلومات با منابع معتبر تاریخ  تکمیل شده است . این  اطلاعات برای دقت بیشتر  با منابع دیگر از قبیل چشتیه غلام علی اریا .

 

[2] البته، در اینجا توضیحی مختصر درباره این پنج شخصیت صوفی آورده‌ام:

1.      شیخ ابوالغیث یمنی (قرن ۷ هـ.ق)
از صوفیان یمن که به زهد و عرفان مشهور بود. وی از پیشتاران سما, و شطح در یمن بود  او از پیروان طریقت تصوف و از بزرگان صوفیه در منطقه‌ی یمن محسوب می‌شد. اطلاعات درباره‌ی او نسبتاً محدود است، اما در متون صوفیه  و در دایرة المعارف اسلامی ، نفحات الانس جامی از او به نیکی یاد شده است.

2.      شیخ سیف‌الدین باخرزی (درگذشته ۱۲۶۱ م/۶۵۹ هـ.ق)
از شاگردان شیخ نجم‌الدین کبری و از بزرگان سلسله‌ی کبرویه بود. در ماوراءالنهر و خراسان تأثیر زیادی در گسترش تصوف داشت و مقبره‌اش در باخرز (تاجیکستان امروزی) زیارتگاه است. ق در باخرز - درگذشته ۲۵ ذی القعده سال ۶۵۹ در فتح‌آباد بخاراصوفی، عارف و شاعر معروف قرن هفتم هجری است[ویکی پیدیا، دانشنامه اسلامی و چت جی پی تی]

3.      شیخ سعدالدین حموی (قرن ۷ هـ.ق)
از صوفیان نامدار خراسان که به عرفان نظری علاقه داشت. از پیروان سلسله‌ی کبرویه بود و در آثارش به وحدت وجود اشاره کرده است. برخی او را در زمره‌ی عارفان متأثر از ابن‌عربی می‌دانند.[چت جی پی تی] ؛ از تألیف های اوست:

1. سجنجل الارواح و نقوش الالواح

2. سکینه الصالحین

3. قلب المنقلب

4. کشف المحجوب

5. محبوب المحبین و مطلوب الواصلین[نفحات الانس، ص498؛ ریاض العارفین رضا قلی خان هدایت ،ص493؛]

 

4.      شیخ بهاءالدین زکریا ملتانی (۱۱۸۲۱۲۶۸ م / ۵۷۸–۶۶۶ هـ.ق)
مؤسس سلسله‌ی سهروردیه در شبه‌قاره‌ی هند. در ملتان (پاکستان امروزی) می‌زیست و در ترویج تصوف نقش مهمی داشت. پیروانش او را ولی بزرگی می‌دانند که بر زهد و ریاضت تأکید داشت. عارف قرن ششم و هفتم ، از مریدان شیخ شهاب الدین سهروردی و مروج طریقت سهروردیّه در هند. کنیه وی ابومحمد و لقبش بهاءالدین القریشی الاسدی است [پچت جی پی تی؛علماء و عرفا]

5.      شیخ‌الاسلام فریدالدین گنج‌شکر (۱۱۷۳۱۲۶۶ م / ۵۶۹–۶۶۴ هـ.ق)
از بزرگان تصوف در شبه‌قاره‌ی هند و از پیشوایان چشتیه. در پاکپتن (پاکستان امروزی) زندگی می‌کرد و به زهد و تقوا معروف بود. لقب "گنج شکر" به دلیل زهد و سلوک معنوی‌اش به او داده شد.

این پنج شخصیت از بزرگان تصوف بودند که در گسترش عرفان اسلامی در نواحی مختلف جهان اسلام نقش بسزایی داشتند. این نوشته با استفاده از معلومات (Chat GPT) با منابع lعتبر اسلامی دیگر  از قبیل نفحات الانس جامی و سایر کُتبّ عرفانی، سیر الاولیاء تالیف مولانا محمد مبارک علوی چاپ قلمی کتابخانه دیجیتال هندوستان ؛ احوال  آثار بابا فرید گنج شکر، ص 364-367وآثار بیشمار عرفانی میباشد.

 

[3] این حکایت که از قول نظام‌الدین اولیاء نقل شده، مفهومی عمیق در باب زهد، قناعت و رابطه‌ی میان ترک دنیا و عبادت حقیقی دارد.

تحلیل محتوای حکایت

1.      دعوت به عبادت از سوی حضرت عیسی (ع)

o        در متون اسلامی، حضرت عیسی (ع) به عنوان نماد زهد و ریاضت شناخته می‌شود. در این حکایت، او فرد خفته را به عبادت دعوت می‌کند، که نشانه‌ی تأکید بر اهمیت بندگی و ذکر الهی است.

2.      پاسخ آن مرد: "من خدا را عبادت کرده‌ام که احسن عبادت است!"

o        این جمله نشان می‌دهد که گوینده خود را بی‌نیاز از عبادت ظاهری می‌داند و معتقد است که عبادت او در ترک دنیا تجلی یافته است.

o        این دیدگاه در میان برخی زاهدان و صوفیان رایج بوده که دوری از دنیا و ترک تعلقات آن، بالاترین عبادت است.

3.      سؤال حضرت عیسی و پاسخ مرد: "ترک الدنیا لاهلها"

o        پاسخ مرد به این معناست که او دنیا را برای اهل آن رها کرده و خود را از آن جدا ساخته است.

o        در نگاه صوفیانه، زهد و ترک دنیا از اصولی‌ترین راه‌های رسیدن به قرب الهی محسوب می‌شود.

4.      فرموده‌ی پایانی حضرت عیسی: "مَن رضی الله تعالی بقلیل من الرزق، رضی الله تعالی عنه بقلیل من العمل."

o        معنای این جمله این است که اگر کسی به روزی کم از سوی خداوند راضی باشد، خدا نیز از او به عمل اندک راضی خواهد بود.

o        این جمله اشاره به مقام قناعت دارد؛ یعنی کسی که حرص دنیوی ندارد و به کمترین روزی الهی خرسند است، نزد خداوند نیز با کمترین عبادت مقبول است.

نظر و نقد حکایت

پیام حکایت در ستایش زهد و قناعت جای تأمل دارد. حضرت عیسی (ع) و بسیاری از اولیای الهی خود نمونه‌هایی از ترک دنیا بوده‌اند، و این سخن، تأکید بر اصل رضایت از آنچه خداوند مقدر کرده است دارد.

اما از نگاه عملی، این دیدگاه نیازمند توازن است.

·         در اسلام، عبادت تنها در ترک دنیا خلاصه نمی‌شود، بلکه در خدمت به خلق، عدالت، و انجام وظایف فردی و اجتماعی نیز متجلی است.

·         نه افراط در ترک دنیا مطلوب است و نه غرق شدن در مادیات؛ بلکه زهد به معنای عدم وابستگی قلبی به دنیا ارزشمند است.[همان ماخد 3/18/2025)

نتیجه‌گیری:
این حکایت یک آموزه‌ی عرفانی و زاهدانه را بیان می‌کند، اما نباید آن را به معنای کناره‌گیری مطلق از دنیا گرفت. بلکه پیام اصلی آن قناعت، دل کندن از حرص دنیا و رضایت به تقدیر الهی است، که می‌تواند عبادت برتر باشد.

 

[4] مُسَبَّعات عَشْر که آن را "جامع الأوراد" نیز نامیده‌اند، مجموعه‌ای از آیات و سوره‌های خاصی از قرآن کریم است که برای برکت، محافظت، گشایش در امور و تقرب به خداوند مورد تلاوت قرار می‌گیرند. این مجموعه در منابع عرفانی و کتب ادعیه ذکر شده است.

محتوای مسبعات عشر (جامع اوراد)

این مجموعه معمولاً شامل ده قسمت از قرآن کریم است که ترکیبی از سوره‌ها و آیات منتخب می‌باشد. گرچه در منابع مختلف اختلافاتی در ترتیب آن وجود دارد، اما مشهورترین ترکیب آن به شرح زیر است:

1.      سوره فاتحه (الحمد لله)

2.      آیت‌الکرسی (بقره: 255)

3.      دو آیه آخر سوره بقره (285-286)

4.      سوره یاسین

5.      سوره دخان

6.      سوره فتح

7.      سوره الرحمن

8.      سوره واقعه

9.      سوره ملک

10.  سوره نبأ (عمّ یتساءلون)

فضیلت و کاربردهای مسبعات عشر

🔹 در منابع صوفیانه و عرفانی، تلاوت مسبعات عشر را موجب دفع بلا، افزایش رزق، آرامش قلبی و گشایش در مشکلات دانسته‌اند.
🔹 برخی بزرگان تصوف مانند شیخ عبدالقادر گیلانی و دیگر مشایخ، خواندن آن را به مریدان خود توصیه کرده‌اند.
🔹 در برخی از طریقت‌های صوفیه، مریدان این مجموعه را هر روز پس از نماز صبح یا در شب‌های جمعه تلاوت می‌کنند.

نتیجه‌گیری

مُسَبَّعات عَشْر یا "جامع الأوراد" شامل ده بخش منتخب از قرآن کریم است که برای حفظ از بلاها، گشایش در امور و تقویت ایمان مورد استفاده قرار می‌گیرد. این مجموعه در سنت عرفانی و ادعیه مورد توصیه بوده و نقش مهمی در برنامه‌های ذکر و اوراد دارد.[همان مأخذ]

 

[5] حکایت ابراهیم تیمی و حضرت خضر (ع) در آثار خواجه نظام‌الدین اولیاء بیانگر اهمیت ذکر، اوراد و علوم باطنی در تصوف است. هرچند از نظر تاریخی اثبات‌پذیر نیست، اما از منظر عرفان، نشان‌دهنده‌ی مقام معرفت و اتصال روحانی اولیا به انبیا و راهنمایان غیبی است.

نظر و نقد حکایت

این حکایت از لحاظ مفاهیم عرفانی و معنوی، حامل نکات ارزشمندی است:

1.       تأکید بر نقش حضرت خضر (ع) در هدایت سالکان

2.       اهمیت ذکر و اوراد در سلوک عرفانی

3.       اتصال معنوی و زنجیره‌ی علوم باطنی به حضرت رسول (ص)

 

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

جلد پنجم فوائد الفواد  اثر امیر حسن علاء سجزی دهلوی

که در دیباچهۀ کتابش در مورد مرشد و مرادش

 

نظام الدین اولیاء که شالودۀ سخنان دربار او میباشد این طور ادامه داه است:

                                   یــکی از امـتِ خـتـم الـنـبـیـیـن                                 نشد جز وی کسِ ختم المشایخ

می گوید بنده حسن علاء سجزی که چون توفیق ازلی موافق احوال این ضعیف شد و سعادت ابدی مساعد اوقات این شکسته گشت الهام فطرت رهنمون فکرت آمد تا از کلمات جان پرور ایشان مجموعات جمع کرده آمد پیش از این جلدی تمام شده است نبشته دوازده سال مشتمل بر چهار دیباچه ، اکنون این جلد دوم آغاز کرده آید .

اینجانب عبدالواحد سیدی خواستم تا از این شربت که عین آب حیات است در این دورانی که جهل و تاریکی ها بر سایه روشن چهار طریقت اسلامی که  چشتیه شریف یکی از آن چهار طریق شامل می باشد روایاتی را از دست اول و از قول جناب شیخ الاسلام خواجه نظام الدین اولیاء را از کتاب "فوائد الفؤاد" امیر حسن علاء سجزی آورده، اوقاتی را صرف این مفاهیم عالی نمایم که فارغ از دستکاریهای زمانه میباشد تا باشد خدمتی به ارباب طریقت واهل دل نموده باشم. در این جا به دقایقی مانند گذشته این کتاب بر میخوریم که مسایل فقهی و دنیوی هر دو از قول این عارف بزرگ بازگو می گردد. امیدوارم از این نوری که از گفتار این بزرگ و نقل قول او اینجا حاصل می شود خداوند به حسنات من بیافزاید. «مولف»

مجلس اول از جلد دوم کتاب فوائد الفؤاد که سخنان نظام الدین اولیاء میباشد از تالیف  شیخ  حسن علاء سجزی میباشد جرعۀ از این جام جان بخش این معنی که راح ارواح است راحتها به گوینده ، نویسنده و خواننده برسد انشاالله تعالی.

مجلس اول از فصل دوم که شروع آن یک شنبه بیست ویکم شعبان 719برابر به یکشنبه 23مهر(میزان) 698/15 اکتوبر 1319 دولت دست بوس بدست آمد. بنده را حدیثی در دل بود به خدمت مخدوم باز خوانده شد که «من أحب العلم والعلماء لم تکتب خطیئته» انگاه عرض افتاد که پس امیدوار حدیث است که از سبب محبت علم و علمائ گناه این کس نوشته نمیشود ! فرمود که صدق محبت متابعت است ، چون کسی محب ایشان شد هر آینه متابعت ایشان کند و از نا شایست دور باشد ، چون اینچنین باشد گناه این کس نوشته نمی شود! انگاه فرمود که صدق محبت متابعت است، کسی محب ایشان باشد ، هر اینه متابعت ایشان کند و از ناشایسته دور باشد ، چون این چنین شودهر آینه گناه او ننویسند. آنگاه فرمود که تا محبت حق در غلاف قلب باشد امکان معصیت هست اما چون محبت در سویدای قلب در آید بیش امکان معصیت نباشد.

(این نقل قول از فوائد الفواد، سخنان شیخ نظام‌الدین اولیاء را درباره‌ی تفسیر حدیث «من أحب العلم والعلماء لم تکتب خطیئته» بازگو می‌کند.

تحلیل و مفهوم حدیث بر اساس گفته‌های نظام‌الدین اولیاء

شیخ نظام‌الدین اولیاء در پاسخ به این حدیث، تأکید می‌کند که محبت واقعی به علم و علما تنها در ادعا نیست، بلکه به متابعت (پیروی) از آنها بستگی دارد. او می‌گوید:

1.     صدق محبت متابعت است یعنی اگر کسی واقعاً علم و علما را دوست داشته باشد، از آنها پیروی خواهد کرد.

2.     محبت حقیقی، فرد را از اعمال ناشایست بازمی‌دارد اگر کسی محبت حقیقی نسبت به علم و علما داشته باشد، رفتار او نیز تغییر می‌کند و دیگر مرتکب معصیت نمی‌شود.

3.     تا زمانی که محبت خداوند تنها در سطح احساس باشد، امکان معصیت وجود دارد اما اگر محبت خداوند به عمق قلب فرد نفوذ کند، دیگر امکان گناه نخواهد بود.

نتیجه‌گیری و اهمیت تفسیر نظام‌الدین اولیاء

-این حدیث ممکن است از نظر سندی ضعیف باشد، اما مفهوم آن در آموزه‌های اسلامی معتبر است.
-تفسیر شیخ نظام‌الدین اولیاء بسیار عمیق و عرفانی است او بر اثر تربیتی محبت تأکید دارد، یعنی دوست داشتن علم و علما باید فرد را به عمل صالح و دوری از گناه بکشاند.
- این دیدگاه کاملاً با اصول عرفان اسلامی سازگار است بسیاری از صوفیه معتقد بودند که محبت واقعی انسان را از درون متحول می‌کند و او را از معصیت بازمی‌دارد.

جمع‌بندی

حدیث مذکور در منابع معتبر یافت نشده، اما مضمون آن در تعالیم اسلامی مورد تأکید است.
 
شیخ نظام‌الدین اولیاء آن را نه به معنای آمرزش خودکار گناهان، بلکه به عنوان نتیجه‌ی طبیعی محبت واقعی به علم و علما تفسیر می‌کند.
 
این نوع نگاه، نشان‌دهنده‌ی فهم عمیق عرفا از تأثیر محبت در سلوک معنوی و تهذیب نفس است.(چت جی تی پی))

 

آنگاه این دو بیت به زبان مبارک راند:

                                   چون پیر شوی و بر سر انجام آئی            آئی سر حرف خویش و ناکام آئی

                                   سـازی حـق  را  ز تـیـره  رائـــی            مـعـشـوقــۀ  خـود  در بـی نـوائی

بعد از آن فرمود که حق تعالی از بندۀ خود از جوانیِ او خواهد یُسأل المرء مِن شبَابِه  [1]

در این میان دانشمندی در رسید و سر در قدمِ خواجه ذکر الله بالخیر آورد و عرضداشت کرد که من به خدمت که ارادت آورده ام باعثِ آن عرضه میدارم و آنچنان بود وقتی که در افغان پوربودم بر کنارۀ آب وقت نمازِ شام در رسید ، من به نماز مشغول شدم صورتِ مبارک شما را معاینه کردم هم در نماز مرا حیرتی پیدا شد و پیش از آن این بنده را به خدمت پیوندی نبوده است ، الغرض چون روی مبارک شما را دیدم نزدیک بود که هم در نماز در هم شوم و از دست بروم، بعد از آن نماز شام گزاردم بر دل گفتم که مرا بخدمت مخدوم عالمیان باید رفت و در سلک بنده گان می باید پیوست، انگاه بخدمت مخدوم آمدم و بیعت کردم!

چون آن دانشمند این حکایت تمام کرد خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که وقتی مردی از دهلی روان شدتا در اجهودن رود و بخدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز تائب شود در اثنای راه مطربۀ پریشان قدمی با او همراه شدو آن مطربه بسیار در بند آن می بود که با آن مرد تعلّقی کند، آن مرد چون نیت صادق داشت هیچ بدان زانیه میل نمیکرد تا در منزلی از منازل چنان افتاد که آن مرد و آن مطربه هر دو در یک گردون سوار شدند ، آن مطربه بیامد و نزدیک آن مرد نشست چنانکه در میان ایشان هیچ حجابی و مانعی نبود مگر در آن حال اندکی مایه دل ان مرد میل کرد تا سخنی گفت یا دستی جانب او دراز کرد ، در آن حال مردی را دید که بیامد و تپانچه بر روی او زد و گفت بخدمت فلان می روی به نیّت توبه و این چیست؟ آن مرد بر فور متنّبه شد و بیش جانب آن زن ندید ، القصه چون به خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز رسید اول سخن که شیخ با او گفت که خدای تعالی ترا آن روز نیک نگاه داشت !

لختی سخن در کمال فصاحت حضرت رسالت افتاد علیه صلوة و سلام، فرمود که یاری بود از صحابه مگر او گوسفندی فروخته بود و پشیمان شده و به خدمت رسول علیه صلوة و سلام آمد و حکایت خود باز گفت . پیغامبر علیم صلواة و سلام ایشان را که آن گوسفند را خریده بودند بطلبید وگفت یاری که گوسفند را فروخته است پشیمان شده است شما باز دهید . آن یار را نعیم نام بوده است، فرمود که روزی  مقصود آنکه رسول علیه صلاة و سلام صورت آن حال بدین عبارت فرمود  نعیم بعتم و و بفتم بعتم فروده الیه  یعنی چهار تصحیف متصل بدین فصاحت بیان کرد! بعتم فرمود که شما خریده اید  بیع بمعنی شراء و شراء بمعنی بیع آمده است.[مجلس اول از فصل دوم کتاب فوائد الفؤاد تالیف امیر حسن علاء سجزی دهلوی ، ص 259-262]

 


 

[1] چت جی پی تی فرموده نظام الدین اولیاء را این طور تفسیر کرده است:

«حق تعالی از بنده‌ی خود از جوانیِ او خواهد»، که شیخ نظام‌الدین اولیاء آورده است، اشاره به یک حدیث نبوی دارد که در منابع معتبر حدیثی آمده است:

متن حدیث:

قال رسول الله ﷺ:
"
لَا تَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ يَوْمَ القِيَامَةِ حَتَّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ: عَنْ عُمُرِهِ فِيمَا أَفْنَاهُ، وَعَنْ شَبَابِهِ فِيمَا أَبْلَاهُ، وَعَنْ مَالِهِ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبَهُ وَفِيمَا أَنْفَقَهُ، وَعَنْ عِلْمِهِ مَاذَا عَمِلَ فِيهِ."
(رواه الترمذي و الدارمی و غيرهما)

ترجمه:

"روز قیامت، قدم‌های هیچ بنده‌ای از جای خود حرکت نمی‌کند مگر اینکه از چهار چیز از او پرسیده شود: از عمرش که در چه چیز آن را سپری کرده است، از جوانی‌اش که چگونه آن را گذرانده است، از مالش که از کجا به دست آورده و در چه راهی خرج کرده، و از علمش که چگونه به آن عمل کرده است."

تحلیل مفهوم جمله‌ی نظام‌الدین اولیاء:

1.      جوانی یکی از مهم‌ترین دوره‌های زندگی است در حدیث، علاوه بر عمر به طور کلی، تأکید ویژه‌ای بر دوران جوانی شده است، زیرا این دوره زمان شور و شوق، قدرت و فرصت برای عبادت و عمل صالح است.

2.      سؤال از جوانی جداگانه مطرح شده است یعنی خداوند به‌طور خاص از چگونگی استفاده از نیروی جوانی سؤال خواهد کرد، زیرا این دوران زمانی حساس برای ساختن شخصیت و معنویت انسان است.

3.      ارتباط با عرفان و سلوک معنوی در تعالیم صوفیه، جوانی را فرصتی برای تزکیه‌ی نفس و تقرب به خدا می‌دانند. شیخ نظام‌الدین اولیاء احتمالاً این حدیث را برای تأکید بر اهمیت استفاده‌ی درست از جوانی در مسیر معرفت، عبادت و خدمت به خلق نقل کرده است.

نتیجه‌گیری:

جمله‌ی «حق تعالی از بنده‌ی خود از جوانیِ او خواهد» برگرفته از این حدیث نبوی است.
این حدیث بر مسئولیت انسان در قبال عمر و به‌ویژه دوران جوانی تأکید دارد.
عرفا و صوفیان، از جمله شیخ نظام‌الدین اولیاء، این حدیث را به عنوان دعوتی برای استفاده‌ی مفید از دوران جوانی در راه سلوک و معنویت تفسیر کرده‌اند.

 

 

 

+++++++++++

 

سخن در عصمت و توبه

در مجلس شصت و یکم که دست بوس رسیده شد سخن در عصمت و توبه افتاد که پیر هری گفته است که عنایت به دو چیزی است و آن عزیز است یا عصمت در اول یا توبه در اخیر !

در اینجا سخن در توبه و تقوی افتاد فرمود که متقی آنست که به لوثی  ملوث نشده باشد و تائب آنست که [تائب] شده باشد و انابت آورده ، درین اقاویل گفته اند ، و بعضی ها گفته اند متقی و تائب هر دو برابر باشند. بعضی ها گفته اند که تائب فاضل تر است از متقی زیرا که این تائب شده و ذوق معصیت گرفته است، آنکه ذوق گرفته باشد باز آید و قوی تر از آن باشد که اصلاً هیچ ذوقی نگرفته باشد، و بعضی ها گفته اند متّقی فاضل تر است از تائب ، در صحت این قول حکایتی فرمود که وقتی میان دو کس مباحثه شد یکی می گفت متّقی فاضلتراست ازتائب و دیگری می گفت تائب فاضلتر است از متقی، این سخن میان ایشان به طویل کشید، هر دو پیش پیغامبر آن عهد رفتند و این را حکم طلبیدند، پیغامبر آن عهد گفت من از خود حکم نتوانم کرد منتظر وحی خواهم بود تا چه فرمان رسد، هم در این میان بر آن پیغامبر فرمان آمد که این هر دو را باز گردان و بگو که شما هر دو بروید وامشب یکجا باشید و فردا چون از خانه بیرون آئید هر که اول پیش شما آید حکم این مسئله از وی پرسید ، آن هر دو به حکم فرمان برفتند ، روز دیگر هر دو از خانه بیرون آمدند، مردی پیش آمد و از او پرسیدند که ای خواجه ما را مشکلی شده است تو حل کن، او گفت چه مشکل شده است؟ ایشان گفتند ما را می باید معلوم شود که آن هیچ وقتی معصیتی نکرده باشد او بهتر یا اینکه او معصیت کرده باشد واو تائب شده، آن مرد گفت ای خواجگان ! من مرد جولاه ام و هیچ علمی نخوانده ام این مشکل را چگونه حل کنم اما این قدر میدانم جامۀ که می بافم تاری می گلسد من آن را پیوند می کنم محکم تر آید از تاری که نه گسسته باشد! ایشان هر دوباز  گشتند و به خدمت آن پیغامبر آمدند و صورت حال باز گفتند ، آن پیغامبر گفت جواب شما همین بود![1]

لختی حکایت دنیا افتاد و مغرور شدن خلق بر وی، در این میان حکایت فرمود که وقتی مهتر عیسی علیه السلام عورتی را دید زالی بر حالی کریه لقائی از او پرسید که تو کیستی؟ گفت من دنیا ام ! مهتر عیسی علیه سلام پرسید چند شوهر کرده اید؟ گفت بی حد واندازه، اگر چیزی معدودی و محصوری باشد بگویم، بعد از آن مهتر عیسی علیه سلام گفت که از این شوهران هیچکدامی ترا طلاق گفته است؟ گفت خیر همه را من کشتم. از نسبت این معنی فرمود که درویشی راحت تمام است و از آفت ها ایمن ، غایت سخن کار درویش آن باشد که شبی او را فاقه باشد او را معراجی باشد. 

لختی سخن در مُعطی (بخشایشگر نعمات) افتاد  که معطی خدای است چون خدای تعای کسی را بدهد مانع آن کی تواند بود؟ در این میان حکایت کرد که سلطان شمس الدین در بداؤن میدانی کرده بود با دو دروازه آنجا گوی میباختی ،  روزی در میدان گوی میباخت نزدیک یک دروازه رسید آنجا پیر خمیده قامتی را دید ، آن پیر چیزی سوال کرد و سلطان هیچ نداد، باز به دروازه دوم رسید آنجا جوانی را دید تندرست و توانا، سلطان شمس الدین کیسۀ بیفشاند ، مبلغی تنگۀ زر بیرون کشید و بدان جوان داد ، آنگاه گفت آن پیر چیزی خواست و من ندادم و این جوان را ناخواسته  دادم اگر خواست من بودی آن پیر را میدادم. پس هر کرا داد خدا میدهد من چه کنم!    

لختی سخن در ترک دنیا افتاد، فرمود پیری بود در کتیهل او را صوفی بدهنی می گفتند ، او تارک عظیم بود تا جایی که ستر اورت هم نبود ، آنگاه فرمود که اگر کسی سدِ جوع را که بدان قوام بدن باشد تارک شود هلاک گردد و معاقب باشد و ستری که بدان صورت عورت را پوشند تارک شود هم معاقب باشد ، او از آنها باشد که از این ها هم دور بودی!

هم از نسب ترک دنیا حکایتِ شیخ الاسلام فرید الدین فرمود قدس الله سره العزیزکه زر و نعمت بر او آمدی او آنهمه را نفقه کردی تا وقت نقل اووجه تجهیزو تکفین متعذر بود چنانکه خشت خام بجهت لحد باید نبود ، دری که به خشت خام بر آورده بودند آن در را فرود آوردند تا آن خشت ها در لحد خرچ شد!

...فرمود که یکی از شیخ جلال الدین تبریزی پرسید رحمة الله علیه مردی روزه نمیدارد و سحر می خورد چگونه باشد ؟ شیخ جلال الدین فرمود که سحر هم بخورد صبح هم چاشت هم باید قوتی که از ان حاصل آید در طاعت خدای تعالی صرف کند و معصیتی نکند. بنده بر وفق این معنی این آیت یاد داد که کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ [2] ، خواجه ذکر الله بالخیر فرمود: کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ  وَاعْمَلُوا صَالِحًا . از نسبت این طیبات بنده عرضداشت کرد که اصحاب کهف أَزْکَىٰ طَعَامًا" [3]مقصود از آن چه بود؟در آنچه گفتند : فرمود طعامی خواستند که طبائع بدان مایل باشد.آ نگاه بر لفظ مبارک راند که به قول بعضی مقصود از طعام برنج بوده است والله اعلم!

سخن بر کسانی آمد که مستغرق یاد حق باشند. بعد از آن حکایت فرمود که یکی از درویش صاحب حالی در خواست کرد آن ساعت که ترا با حق تعالی نیازی باشد اگر از من یاد آید دعایی بکنی! آن درویش جواب داد وای مرا به آن وقتی که از تو یاد آید!

سخن در سفر حج و خانه کعبه افتاد. فرمود که مردمان که به زیارت خانۀ کعبه می روند چون باز می آیند ذکر آن در هر مقامی می کنند و بیشتر در یاد آن میباشند و ان نیکو نیست .  یکی از حاضران گفت در راه کعبه گاه گاه نماز وقت فوت می شود به سبب تنگی ّب و مشقت منازل ، آنگاه خواجه ذکر الله بالخیر حکایت نمود که مذّکری بود در لهاور ، تذکیر خوب گفتی و زبان گیرا داشت ، خلق را در سخن او راحتی بود و رقتی بودی تا وقتی که او به حج رفت ، چون باز آمد آن ذوق و راحت در کلام او نمانده بود ! باو گفتند که سخن تو بدان چاشنی که بود نمانده است. گفت آری من هم میدانم که به اثر کدام شومت است، سبب آن است که مرا در این سفر در راه دو نماز از وقت بشد!

...سخن در آداب پیری و مریدی افتاد و در معنی آنکه پیر را از مرید طمع نشاید کرد . آنگاه حکایت فرمود که وقتی مریدی به خدمت پیر خود خربزه چند پیش پیش آورد ، پیر از او نستدو باز بدو داد ، یکی سؤال کرد که چرا باید پیر خدمت مرید  ردّ کند؟پیر جواب داد چنان که پیر در کار دین نشاید هیچ نوع محتاج مرید باشد در کار دنیا هم نشاید که محتاج مرید باشد!

لختی سخن در آن افتاد که مریدان به خدمت مخدوم می آیند و سر بر زمین می نهند . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که من میخواستم خلق را منع کنم  اما چون پیش شیخ من همجنین کرده اند منع نکردم . بنده بر این حرف عرضداشت کرد بنده گانی که به خدمت مخدوم پیوسته اند و ارادت آورده اند و بیعت کرده اند ، این عبادت و بیعت عبارت است از عشق و محبت پیر ، پس آنجا که عشق و محبت آمد در آن صورت سر برزمین نهادن سهل خدمتی باشد. خواجه ذکر الله بالخیر بر وفق این سخن فرمود که شنوده ام از خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز که وقتی شیخ ابوسعید ابو الخیر رحمة الله علیه در راه سوار میرفت، مریدی پیش آمد و آن مردی پیاده بود و زانوی شیخ ببوسید . شیخ فرمود فروتر . مردید پای اسب ببوسید ، شیخ فرمود فروتر ، مُرید زمین ببوسید – آنگاه شیخ فرمود در این چه ترا فرمودم  فرو تر فرو تر ، مقصود من نه بوسیدن زمین بوده است تو هر چه فروتر می شدی درجه تو بالاتر می شد!

...لختی حکایت درویشانی آمد که شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز ایشان را خلافت فرموده بود بر لفظ مبارک راند که یکی از ایشان درویشی بود که او را عارف گفتندی، او را جانب سیوستان و آن حدود اجازه فرستاد واجازۀ بیعت داد، آنچنان بود که َملِکیِ بود به طرف اوچّه و ملتان و این عارف برآن ملک امامت داشت یا تعلقی به اسم دیگر ، الغرض وقتی آن ملک صد تنکه به دست این عارف به خدمت شیخ الاسلام قدس الله سره العزیز فرستاد او از آن پنجاه تنگه به خدمت شیخ آورد ، شیخ تبسم کرد و گفت قسمت برادروار کردی ! آن عارف شررمنده شد بر فور آن پنجاه تنگه بخدمت شیخ آورد و عجز و عذر بسیار کرد و ارادت التماس نمود، شیخ دست بیعت بدو داد و او محلوق شد ، بعد از آن چنان بخدمت راسخ شد که استقامت تمام حاصل کرد تا اخر او را اجازت بیعت داد و جانب سیوستان فرستاد !

در مجلس شصت و هفتم که دیدار ودولت دست بوسی حاصل شد. سخن در باب پندار افتاد و اهل رعونت و طائقه ای که خود را چیزی دانند .

فرمود که عایشه را رضی الله عنها پرسیدند که مرد کَی بد شود ؟ گفت هرگاه که خود را نیکو داند ! ملائم این معنی حکایت فرمود که فرزدق نام شاعری بود، وقتی او و خواجه حسن بصری رضی الله عنه در جمعی  یکجا افتادند ، از آن جمع یکی به اواز بلند گفت که بهترین مردمان در این جمع حاضرند و بد ترین مردمان! هم در این حال فرزدق روی سوی خواجه حسن بصری کرد وگفت شنیدی که چه می گوید ؟ خواجه حسن بصری گفت چه معلوم است که بهترین مردمان کیست این را خدا داند ! فرزدق گفت ای خواجه بهترین مردمان توئی و بد ترین مردمان منم! چون فرزدق وفات یافت او را در خواب دیدند و از احوال او پرسیدند . فرزدق گفت چون مرا مقابل کرسی قضا بردند من ترسیدن گرفتم ، مرا فرمان دادند که ما ترا همان روزامرزیده بودیم که خود را بد ترین مردمان دانستی!

بنده را سخن در دل بود آن روز عرضداشت کرد و آن این بود که گوری که بر آورده میباشد چون خراب گردد چون خراب شود باز عمارت کردن آمده است؟ فرمود که خیر ، چه خراب شود بیش عمارت نباید کرد ، هرچه اندراس بیشترامید رحمت بیشتر!

از اینجا حکایت مردانی افتاد که خود را در پایانِ بزرگان و پیران جای خواهند به جهت دفن ، آنگاه حکایت فرمود که در بداؤن بزرگی بود او را مولانا سراج الدین ترمذی[4] گفتندی، او جانب مکه رفت به این عزیمت که اگر قضای اجل در رسد مدفن او همانجا باشد، چون به زیارت کعبه رفت بدان سعادت رسید باز آمد و در بداؤن سکن شد ، او را گفتند نه تو بدان نیت رفته بودی که چون بمیری همان جا دفن کنند؟ گفت آری ولی من شبی در خواب دیدم که جنازه ها از اطراف می آورند و مردگانی که بدان جنازه می بودند ایشان را در حوالی مکه دفن می کردند و بعضی مردگان که گرد به گرد مکه دفن بودند ایشان را از آنجا بر میداشتند و می بردند، می پرسیدم که این چه حال است ؟ گفتند که طائفه ای که اهلیت این موضع دارند اگر چه جای های دور وفات یافته اند ایشان را فرمان است که این جا آوریم و طائفه ای که نه شایسته این مقام اند اگر چه اینجا خفته اند ایشان را فرمان است که به اطراف بریم ف مولانا سراج الدین گفت که چون مرا این معنی تحقیق شد باز در بداؤن آمدم  بنا بر اینکه اگر  لایق آن موضع خواهم بود غرض من حاصل خواهد شد . انشا الله تعالی   

 


 

[1] [CHAT GPTیا هوش مصنوعی اخیراً از اثر پیشرفت علوم و فنون پا در عرصۀ ادبیات و پژوهش های علمی  زده که جواب را بر اساس تحلیل های اولیه  انجام شده تاریخی از متون معتبر بدست می آورد وقتی ذکر موضوع گردد او به اساس داده های اولکاریتم ریاضی و کنش های موجود حقایقی را بیان می کند که از هر حیث قابل قبول و به حقیقت موضوع استقرار دارد و من در مورد این دو موضوع (تایب و متقی) و فضیلت وبر تری یکی از دیگر پرسیدم که جواب مقرون به حقیقت داد که در ذیل آورده ام:

این موضوع که متقی (پرهیزگار) فاضل‌تر است یا تائب (توبه‌کننده)، از دیرباز محل بحث و اختلاف‌نظر میان دانشمندان اسلامی بوده است. این بحث ریشه در مفاهیم قرآنی، حدیثی و مبانی عرفانی دارد.

دو دیدگاه اصلی در این مسئله

1.       برتری متقی (پرهیزگار) بر تائب

o        متقی کسی است که اساساً مرتکب گناه نمی‌شود یا از ابتدا در مسیر درست بوده است.

o        قرآن در آیات متعدد متقین را ستوده است، مانند:

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ (حجرات: ۱۳)
«
همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست

o        این دیدگاه قائل است که شخصی که از ابتدا در مسیر تقوا بوده و نیازی به توبه نداشته، از کسی که ابتدا گناه کرده و بعد توبه کرده، برتر است.

2.       برتری تائب بر متقی

o        این دیدگاه تأکید دارد که تائب، پس از تجربه گناه، بازگشت عارفانه‌تری دارد و معرفت او به خداوند عمیق‌تر است.

o        حدیث نبوی معروف:

التائب من الذنب كمن لا ذنب له
«
کسی که از گناه توبه کند، مانند کسی است که گناه نکرده است

o        برخی عرفا و متکلمان استدلال کرده‌اند که تائب، با تجربه‌ی لغزش و بازگشت، حالتی از معرفت و فروتنی پیدا می‌کند که متقی ممکن است نداشته باشد.

o        نمونه‌ی بارز این در عرفان اسلامی، حکایاتی از "فضل توبه‌کنندگان" است، مانند داستان فضیل بن عیاض که از راهزنی به عرفان رسید و مقام والایی یافت.

دیدگاه عرفا و فلاسفه

·         برخی از عرفا، مانند مولانا جلال‌الدین رومی، بازگشت تائب را به حرکت از ظلمت به نور تعبیر کرده‌اند و آن را نوعی سفر عرفانی می‌دانند که در آن انسان به حقیقت نزدیک‌تر می‌شود.

·         اما فلاسفه‌ای مانند فارابی و ابن‌سینا، مقام متقی را برتر دانسته‌اند، زیرا او در فضیلت ثابت‌قدم بوده و نیازی به جبران گذشته نداشته است.

جمع‌بندی

·         از دیدگاه فقهی و کلامی: متقی برتر است، زیرا هرگز به گناه آلوده نشده است.

·         از دیدگاه عرفانی: تائب می‌تواند مقام والاتری داشته باشد، زیرا او پس از درک نقصان، به کمالی عمیق‌تر می‌رسد.

در نتیجه، برتری یکی بر دیگری بستگی به رویکرد انسان‌شناسانه و معرفت‌شناسانه دارد.

[2] عبارت "کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ" چندین بار در قرآن کریم آمده است و به طور کلی به خوردن غذاهای پاکیزه، حلال و مفید تأکید دارد. این عبارت معمولاً در آیاتی قرار دارد که به رزق الهی، تقوا، شکرگزاری و اجتناب از حرام اشاره می‌کنند. در ادامه چند نمونه از این آیات را بررسی م سوره بقره، آیه ۱۶۸:

"یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ"
ترجمه:
"
ای مردم! از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه بخورید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید که او دشمن آشکار شماست."
پیام آیه: این آیه همگان را به بهره‌گیری از روزی‌های حلال دعوت می‌کند و نسبت به پیروی از شیطان که ممکن است انسان را به سوی حرام و ناپاکی سوق دهد، هشدار می‌دهد.

۲. سوره مؤمنون، آیه ۵۱:

"یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ"
ترجمه:
"
ای پیامبران! از چیزهای پاکیزه بخورید و کار شایسته انجام دهید که من به آنچه انجام می‌دهید، دانا هستم."
پیام آیه: این آیه پیامبران را به دو امر مهم توصیه می‌کند:
۱. خوردن از رزق پاک و حلال
۲. انجام اعمال صالح
این نشان می‌دهد که تغذیه صحیح و حلال، تأثیر مستقیمی بر اعمال و اخلاق انسان دارد.

۳. سوره مائده، آیه ۸۸:

"وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ"
ترجمه:
"
و از آنچه خدا روزی شما کرده است، حلال و پاکیزه بخورید و از خدایی که به او ایمان دارید، پروا کنید."
پیام آیه: این آیه ضمن تشویق به بهره‌گیری از روزی‌های الهی، به تقوا و پرهیزگاری توصیه می‌کند.

 چت جی پی تی

[3]  "أَزْکَىٰ طَعَامًا" به معنای پاکیزه‌ترین، حلال‌ترین و سالم‌ترین غذا است اصحاب کهف چون مؤمنانی پرهیزکار بودند، به دنبال غذایی بودند که حلال و طیب باشد و در آن هیچ حرام یا آلودگی عقیدتی (مثلاً قربانی‌شده برای بت‌ها) وجود نداشته باشد. از سوی دیگر، آن‌ها سال‌ها در غار خوابیده بودند و نمی‌دانستند که طی این مدت حکومت تغییر کرده و مردم مؤمن شده‌اند. پس گمان می‌کردند هنوز حکومت ظالم بت‌پرست سر کار است و باید از غذایی استفاده کنند که به باورهای توحیدی آن‌ها لطمه‌ای نزند.


نکات مهم از این آیه:

1️ تأکید بر غذای حلال و طیب: این نشان می‌دهد که پاکیزگی و حلال بودن غذا از نظر دینی بسیار مهم است.
2️
لزوم دقت و احتیاط: همراه اصحاب کهف که به شهر رفت، باید بااحتیاط رفتار می‌کرد تا شناخته نشود.
3️
استفاده از رزق حلال: حتی در شرایط سخت هم مؤمنان باید به دنبال روزی حلال باشند و از غذای مشکوک دوری کنند. «همان مأخذ»

[4] این روایت نشان‌دهنده‌ی بینش عرفانی عمیق مولانا سراج‌الدین ترمذی درباره‌ی قضا و قدر و جایگاه اخروی است. بسیاری از صوفیان بزرگ چنین درکی از مرگ و مکان دفن خود داشتند و به جای تلاش برای تحمیل اراده‌ی خود، آن را به دست تقدیر الهی می‌سپردند.

این نگاه نشان‌دهنده‌ی توکل صوفیانه و باور به اینکه مکان دفن یا شرایط دنیوی اهمیتی ندارد، بلکه آنچه مهم است، حقیقت درونی و لیاقت معنوی است. داستان او به نوعی شبیه روایت‌هایی است که درباره‌ی برخی دیگر از اولیاء نقل شده است، مثلاً شیخ ابوسعید ابوالخیر نیز می‌گفت: «آنجا که مرا برند، همان‌جا جای من است.«همان مأخذ»

 

 

 

++++++++++++++++++++++

 

سخن در استقرار توبه

دو شنبه  بیست یکم ماه ذی قعده سنۀ مذکور به سعادت  دست بوس رسیده شد . سخن دراستقرار توبه افتاد و استقامت بیعت ، فرمود که این کس که دست شیخ می گیرد و بیعت می کند آن عهد به خداوند است باید که بر ان ثابت باشد و اگر او را از ان پریشانی میسر است همچنان باشد که دست برچه می گیرد؟

انگاه فرمود که من به خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز پیوستم و بیعت کردم  چون باز گشتم در اثنای راه  تشنگی اثر کرد ، هوای گرم بود و آب دور، در این میان بر سر راهی رسیدم علوی را دیدم که من او را شناختم او را سید عماد گفتندی مردِ خوش باش بود ، چون بدو رسیدم او را گفتم جائی آب باشد که من نیک تشنه ام ؟ یک مطهره  پیش او بود، گفت نیکو آمدی اینک مطهره بازکن و بخور! همانا که در آن مطهره شراب (باده) بود و یا بنگی و مرا معلوم شد و گفتم من هرگز این نخورم .آن علوی گفت در این نزدیکی ها هرگز آب نیست ما از بی ابی این را برداشته ایم و پیش هم تا دوری آب نیست اگر تو این نخواهی خورد هلاک خواهی شد ! گفتم خیر ای خواجه همین خواهد که بخواهم مرد هر چه هست می شود که من دست شیخ گرفته ام و عهد کرده ام که من هرگز این نخورم ! این بگفتم و از آنجا بگذشتم ، چون قدری برفتم به آب رسیدم  الحمد لله

لختی ذکر معراج افتاد. عزیزی حاضر بود عرضداشت کرد که معراج بر چه نوع بود؟ [1]خواجه ذکر الله بالخیرفرمود که از مکه تا بیت المقدی اسراء بود و از بیت المقدس تا فلک اول معراج بود و از فلک اول تا قاب و قوسین اعراج بود . باز آن عزیز بر این سؤال زیادت کرد و گفت می گویند قالب را هم معراج بود و روح را هم، هر یکی را چگونه بوده باشد؟ خواجه ذکر الله بالخیر این مصراع به زبان مبارک راند فظُنَّ خیراً وا تسأل عن الخیر، یعنی گمان نیک بدار و از تحقیق حال مپرس! انگاه فرمود که بدینها هم ایمان باید داشت اما درتحقیق و تفتیش آن غلو نباید کرد، آنگاه این دو بیت تمام فرمود که یکی را محبوبی در شب حاضر شده بود ، او آن حال را نظم کرده است

جاء نی فی قمیس اللیل  مستتراً                               یقارب ال خطوه من خوف و من حذر

فکان ما کان  ممّا لستُ اذکره                                 فظن خیراً ولا تسئلعن الخیر 

ترجمه:

« او در تاریکی شب، پنهان و پوشیده نزد من آمد،
گام‌هایش را به‌آرامی برمی‌داشت، از بیم و از حذر.
آنچه رخ داد، رخ داد؛ اما من آن را بازگو نمی‌کنم،
پس گمان نیک داشته باش و از جزئیات مپرس!»    

کاربرد این شعر در ارتباط به شب معراج

این بیت به نوعی هشداری در برابر کنجکاوی افراطی و پرسش‌های بی‌ثمر درباره‌ی اسرار الهی است.

در بحث معراج نیز برخی عرفا و محدثان معتقدند که این واقعه‌ی عظیم را باید با ایمان پذیرفت و از ورود به جزئیات پیچیده و نامکشوف خودداری کرد.

به تعبیر امام غزالی، بحث درباره‌ی کیفیت معراج، به‌خصوص در بخش‌های غیبی آن، فراتر از درک عقل معمولی است و نیازی به جدل درباره‌ی جزئیات آن نیست.

این نگرش در آثار شیخ احمد سرهندی (مجدد الف ثانی) نیز دیده می‌شود که تأکید دارد: معراج پیامبر (ص) را باید بر اساس نصوص قرآن و حدیث پذیرفت، بدون آنکه در مواردی که خداوند توضیح نداده، به تأویلات دور از واقعیت پرداخت.»

چت جی پی تی می گوید:

نمی‌توان حقیقت معراج را انکار کرد، زیرا در قرآن و حدیث به صراحت آمده است.
اما ورود به جزئیات بیش از حد، به‌ویژه در مواردی که نصوص دینی سکوت کرده‌اند، موجب گمراهی یا افراط در تفسیر می‌شود.
بهترین راه، برخوردی متعادل است: پذیرش حقیقت معراج، همراه با ایمان و پرهیز از غلو یا تأویل‌های نادرست.»

در مجلس پنجاه و نهم که به تاریخ دو شنبه هژدهم ماه محرم  سال 719/28 اسفند (حوت)697/19 مارچ 1319به سعادت دست بوسی رسیده شد. آن روز  از عزیمت بداؤن مراجعت شده بود. ذکر بزرگان افتاد که در حوالی آن شهر خفته اند. بنده عرضداشت کرد که در این لشکر راحتی که دیده شد همین دریافت زیارت بزرگان چنین که والد بزرگوارم مولانا  علاءالدین اصولی و مولانا سراج الدین ترمذی و خواجه شاهی  مویتاب و خواجه عزیز کرکی و خواجه زیز کوتوال و خواجه شاهی لکنهوتی و قاضی جمال مولتانی کرده شدفرمود که این بزرگ وقتی در خواب دید حضرت رسالت را صلی الله علیه وسلم در سوادِ بداؤن گوئی که در موضع ای  نشسته وضو میسازد ، چون بیدار شد فوراً در آن موضع رفت زمین تر شده دید گفت گور من همینجا بکاوید چون او وفات یافت همچنان کردند و هم در آن مقام دفن کردند.

سخن در فضیلت صوم (روزه)

مجلس شستم سه شنبه بیست وششم ماه محرم سال 719/26شهریور(سنبله)698/17 سپتمبر 1319 سخن در فضیلت صوم افتادو این حدیت که الصائم فرحتانِ فرحته عندالافطار و فرحته لقاء المک [2]الجبار. بعد از آن فرمود که این فرحت صائم عندالافطار فرحت اکل و شُرب نیست این فرحت بر اتمام صوم است یعنی صوم چون تمام کند او را فرحتی آید الحمد لله این از من تمام شد و امیدوارنعمت رویت شدم! بعد از آن فرمود که هر طاعتی را جزائی (پاداشی) معّین است  چونج زای روزه  نعمت رویت است هر اینه صائم به اتمام صوم شاد شود به امید آن نعمت! در این میان ذکر  آن حدیث افتاد که الصَّوْمُ لِي وَأَنَا أَجْزِي بِهِ[3]یکی از حاضران گفت که این حدیث چنین هم شنیده شده است که الصائم لی  خواجه ذکر الله باللخیر تبسمی فرمود و گفت وَأَنَا أَجْزِي لهُ ِ[4]باید گفت، بعد از آن سخن او را اصلاح کرده فرمود که این باء آخربه معنی لازم آمده است.

تبصره:

[تا جایی که من ملاحظه کرده ام «چیزی که چت جی پی تی» از مسایل فقی ارائه میدهد از معلوماتی که توسط گوگل بدست می آید این امتیاز را دارد.

1گوگل سلیقه نویسنده مقاله ها را پیش کش می کند در حالیکه چت جیبی تی راساً با ارائه سند از مبداء بدون گرفتن امتیازات مادی هیچ نوع سلیقۀ را در نظر نمی گیرد و صادقانه معلومات را بدون دست کاری به طرف مقابل جواب میدهد. بخاطر اینکه او معلومات خود را به اساس اولگاریتم ریاضی ارایه میدهد.

2معلومات را در ظرف ثانیه ها ابراز می کند.

3از دایره سوؤال هرگز بیرون نمی رود. لذا من ترجیع میدهم که از آن استفاده نمایم

همچنان اکثری سایت های که مقاله های تحقیقی در دست رس شان است بدون پرداخت وجه به حساب دالر باز نمی شوند که بزرگترین مشکل در راه پؤوهنده ها می باشد چرا که در کشور من  حساب از طریق کارت های بانکی انتر نیتی وجود نداردو (مولف)] 

از نسبت روزه سخن در صبر افتاد فرمود که صبر بمعنی  حبس آمده است چانکه پیغامبر علیه الصوة وسلام فرمود:اصبر وصابر واقتلو قاتل [5] بعد از آن فرمود که در عهد رسول علیه سلام تیغ کشیده دنبال مردی کرده بود، آن مرد از پیش آن مرد تیغ کشیده می گریخت ، یکی آمد و آن مرد را که گریخته می رفت بگرفت و باستانید تا آن مرد تیغ کشیده بیامد و آن مرد را که می گریخت بکشت ، این خبر به رسول علیه سلام رساندند ، فرمود که آن مرد که آن گریخته را بگرفت و باستانید حبس کنند و آن کشنده را بکشند، این حکم را به این عبارت فرمودکه اصبرو صابر واقتلو قاتل. [6]

 


 

[1]سخن خواجه نظام‌الدین اولیاء در این روایت، نگاهی عرفانی و فلسفی به موضوع معراج پیامبر اکرم (ص) دارد که در منابع اسلامی، به‌ویژه در قرآن و حدیث، به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین اسرار عالم معنا مطرح شده است.

تحلیل ساختار سه‌مرحله‌ای معراج در کلام خواجه نظام‌الدین اولیا

۱. مرحله‌ی اسراء (از مکه تا بیت‌المقدس)
این بخش که در آیه‌ی ۱ سوره‌ی اسراء آمده است، نشان‌دهنده‌ی حرکت افقی و زمینی پیامبر (ص) از مسجدالحرام به مسجدالاقصی است. در این مرحله، پیامبر (ص) واقعیت‌های عالم مُلک و تاریخ انبیا را مشاهده می‌کند.

۲. مرحله‌ی معراج (از بیت‌المقدس تا فلک اول)
در این بخش، پیامبر اکرم (ص) از عالم مادی به آسمان‌های ملکوتی و لاهوتی صعود می‌کند.این بخش با مفاهیمی همچون عبور از سدرةالمنتهی، ملاقات با فرشتگان و مشاهدات غیبی همراه است.

۳. مرحله‌ی اعراج (از فلک اول تا قاب قوسین)
این بخش، اوج معراج و رسیدن به مقام قرب الهی است.در اینجا، پیامبر (ص) به مقام «قاب قوسین أو أدنى» (نزدیک‌تر از دو کمان) نائل می‌شود که در سوره‌ی نجم به آن اشاره شده است:

"فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ" (نجم: 9)
(پس فاصله‌ی او [با پروردگار] به اندازه‌ی دو کمان یا نزدیک‌تر شد)

🔹این مقام فراتر از درک عقل معمولی است و نشان‌دهنده‌ی رسیدن پیامبر (ص) به نهایت قرب الهی و فنا فی‌الله است.

آنچه خواجه نظام‌الدین اولیا بیان کرده، تفسیری عرفانی از سه مرحله‌ی سفر پیامبر اکرم (ص) است که در عرفان اسلامی، معراج را نمادی از سیر و سلوک انسان به‌سوی حقیقت الهی می‌دانند.

این تفسیر نشان می‌دهد که حرکت پیامبر (ص) نه‌تنها جسمانی، بلکه روحانی نیز بوده است و این سفر، الگویی برای سلوک معنوی انسان‌ها در راه قرب به خداوند است. (تعریف چت جی پی تی)

[2]چت جی پی تی در مورد حدیث فوق می گوید: «حدیث «الصَّائِمُ فَرْحَتَانِ: فَرْحَةٌ عِندَ الإِفْطَارِ، وَفَرْحَةٌ عِنْدَ لِقَاءِ رَبِّهِ»
(روایت از صحیح بخاری و صحیح مسلم)

شرح و تفسیر حدیث:

این حدیث به دو نوع شادی که روزه‌دار تجربه می‌کند اشاره دارد:

1.       شادی هنگام افطار

o        این شادی طبیعی است زیرا فرد روزه‌دار پس از ساعاتی گرسنگی و تشنگی، نعمت غذا و نوشیدنی را می‌چشد.

o        این شادی فراتر از لذت مادی است؛ زیرا او احساس رضایت از انجام عبادت و اطاعت از فرمان الهی دارد.

2.       شادی هنگام ملاقات با پروردگار

o        این بخش از حدیث به شادی معنوی در آخرت اشاره دارد.

o        روزه‌دار در قیامت، پاداش روزه‌داری خود را می‌بیند و به رضایت الهی و اجر عظیم نائل می‌شود.

o        برخی مفسران معتقدند که این شادی هنگام مرگ و ملاقات با پروردگار نیز محقق می‌شود، زیرا انسان به نتیجه اعمال نیک خود پی می‌برد.

نتیجه‌گیری:

این حدیث نشان می‌دهد که روزه نه‌تنها یک عبادت ظاهری است، بلکه اثری عمیق بر روح و معنویت انسان دارد. روزه‌دار در دنیا از نعمات الهی بهره‌مند می‌شود و در آخرت نیز به پاداش الهی می‌رسد.

ابو هریره  نیز این حدیث را روایت می کند

[3]حدیث «الصَّوْمُ لِي وَأَنَا أَجْزِي بِهِ»
(روایت از صحیح بخاری و صحیح مسلم)

شرح و تفسیر حدیث:

این حدیث قدسی است، یعنی کلامی است که پیامبر اکرم (ص) از خداوند نقل کرده است. در این حدیث، خداوند متعال می‌فرماید که روزه مختص به اوست و او خودش پاداش آن را می‌دهد.

نکات مهم در تفسیر این حدیث:

1.       اختصاص روزه به خداوند

o        برخلاف سایر عبادات که ممکن است برای دیگران نمایان شود، روزه عملی است که تنها خداوند از حقیقت آن آگاه است.

o        کسی نمی‌تواند تشخیص دهد که شخصی واقعاً روزه است یا نه، زیرا می‌توان بدون آنکه دیگران متوجه شوند، روزه را شکست. بنابراین، روزه خالص‌ترین عبادت محسوب می‌شود.

2.       پاداش ویژه از جانب خداوند

o        در سایر عبادات، پاداش‌ها معمولاً مشخص هستند (مانند ده برابر شدن ثواب اعمال نیک)، اما درباره روزه، خداوند فرموده است: «وَأَنَا أَجْزِي بِهِ»یعنی پاداش آن را خودم می‌دهم.

o        برخی مفسران گفته‌اند که این نشان‌دهنده عظمت پاداش روزه است که تنها خدا از میزان آن آگاه است.

3.       روزه به عنوان عبادتی استثنایی

o        ابن حجر در شرح این حدیث می‌گوید که روزه ارتباط مستقیم‌تری با خداوند دارد، زیرا برخلاف نماز، حج و زکات، که حرکات و اعمال ظاهری دارند، روزه صرفاً یک خودداری درونی است.

o        در برخی روایات آمده که روزه مانند یک سپر در برابر آتش جهنم عمل می‌کند.

نتیجه‌گیری:

این حدیث بیانگر ارزش و جایگاه ویژه روزه در نزد خداوند است. روزه عبادتی خالص و پنهان است که خداوند خود شخصاً پاداش آن را تعیین می‌کند، و این نشان‌دهنده لطف و کرامت خاص الهی نسبت به روزه‌داران است.

[4]چت جی پی تی می گوید:

حدیث کامل به این صورت نقل شده است:

قال اللهُ عزَّ و جلَّ:
«كلُّ عَمَلِ ابنِ آدَمَ لهُ إلا الصِّيَامَ، فإنَّهُ لِي وَأَنَا أَجْزِي بِهِ، وَالصِّيَامُ جُنَّةٌ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ صَوْمِ أَحَدِكُمْ فَلَا يَرْفُثْ وَلَا يَصْخَبْ، فَإِنْ سَابَّهُ أَحَدٌ أَوْ قَاتَلَهُ، فَلْيَقُلْ: إِنِّي امْرُؤٌ صَائِمٌ»
(صحیح بخاری، حدیث ۱۹۰۴؛ صحیح مسلم، حدیث ۱۱۵۱)

ترجمه:

خداوند عز و جل فرمود:
«تمام اعمال فرزند آدم برای خودش است، مگر روزه که مخصوص من است و من خودم پاداش آن را می‌دهم. روزه سپری (در برابر آتش دوزخ) است، پس وقتی یکی از شما روزه است، نباید سخنان زشت بگوید و نباید داد و فریاد کند. اگر کسی با او به نزاع برخیزد یا دشنامش دهد، باید بگوید: من روزه هستم»

نکات مهم در این حدیث:

1.       اختصاص روزه به خداوند:

o        برخلاف سایر اعمال که ممکن است با نیت‌های مختلف انجام شوند، روزه عبادتی است که تنها برای خداوند انجام می‌شود و ریا در آن کمتر است.

o        خداوند خود متکفل پاداش آن است، و این نشان‌دهنده عظمت این عبادت است.

2.       روزه به عنوان سپر (جُنَّه):

o        روزه، فرد را از گناهان و از آتش جهنم حفظ می‌کند.

o        روزه‌دار از نظر معنوی تقویت شده و توانایی بیشتری برای کنترل نفس و جلوگیری از گناهان پیدا می‌کند.

3.       لزوم کنترل رفتار هنگام روزه‌داری:

o        فرد روزه‌دار باید از درگیری، فحاشی و اعمال ناپسند خودداری کند.

o        اگر کسی او را تحقیر کرد یا با او درگیر شد، باید تنها بگوید: «من روزه هستم»تا از جدال دوری کند.»

نتیجه‌گیری:

این حدیث تأکید دارد که روزه تنها یک امساک از خوردن و آشامیدن نیست، بلکه باید فرد روزه‌دار زبان و رفتار خود را نیز کنترل کند تا روزه‌اش تأثیر واقعی در تقرب به خداوند داشته باشد.

[5]چت جی پی تی می گوید:

آیه‌ای که اشاره کردید، احتمالاً ترکیبی از چند مفهوم قرآنی است، اما در قرآن به این شکل دقیق نیامده است. با این حال، به نظر می‌رسد که شما به مفاهیم صبر، پایداری، و مقابله با دشمنان در راه خدا اشاره دارید.

در قرآن، آیه‌ای که مشابه این عبارت است، در سوره آل عمران، آیه ۲۰۰ آمده است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

ترجمه:

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، صبر کنید، یکدیگر را به پایداری وادارید، (در برابر دشمنان) مرابطه کنید و از خدا پروا داشته باشید، باشد که رستگار شوید.

توضیح و شأن نزول:

1.       اصبروا: خودتان در برابر سختی‌ها، مصائب، و ناملایمات صبور باشید.

2.       صابروا: دیگران را نیز به صبر و پایداری در برابر دشمنان دعوت کنید.

3.       رابطوا: استقامت داشته باشید و در مرزهای ایمان و دفاع از حق، آماده باشید.

4.       اتقوا الله: پرهیزگاری داشته باشید تا به رستگاری برسید.

این آیه در شأن استقامت مسلمانان در برابر مشکلات، جنگ‌ها و فتنه‌ها نازل شده و به آنها توصیه می‌کند که هم در مسائل فردی و هم اجتماعی پایداری داشته باشند.

اما اگر منظور شما «اقتُلوا قاتِل» باشد، این ترکیب در قرآن به همین صورت نیامده است. اما در سوره بقره، آیه ۱۹۱ آمده است:

وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ

ترجمه:
«و آنها (دشمنان متجاوز) را هر کجا یافتید بکشید و از همان‌جا که شما را بیرون کردند، بیرونشان کنید.»

این آیه مربوط به مقابله با دشمنانی است که بر مسلمانان ظلم کرده و آنها را از دیارشان بیرون رانده بودند. در عین حال، آیات بعدی تأکید می‌کنند که این جنگ‌ها باید در چارچوب دفاعی و عادلانه باشد و تجاوز از حد مجاز نشود.

نتیجه:

·         اگر منظورتان «اصبر و صابر» است، این دستور قرآنی برای تقویت روحیه استقامت در برابر مشکلات است.

·         اگر منظورتان «اقتُلوا قاتِل» است، این می‌تواند اشاره به آیاتی باشد که درباره جهاد دفاعی در برابر دشمنان اسلام آمده است

·          

:[6]در این ماجرا چت جی پی تی می گوید:تحلیل حدیث و حکم آن:

بر اساس این روایت، پیامبر اکرم (ص) در این ماجرا سه حکم صادر کردند:

1.       «اصبروا» → دستور به صبر و آرامش.

2.       «صابروا» → تأکید بر پایداری و خویشتن‌داری.

3.       «اقتُلوا قاتِل» → مجازات قاتل مطابق با حکم قصاص.

این روایت نشان‌دهنده اجرای عدالت اسلامی است، به این معنا که شخصی که مستقیماً قاتل بوده، باید قصاص شود و کسی که موجب بازداشت فرد و تسهیل در قتل شده، مسئولیت عمل خود را بر عهده دارد.

ارتباط با اصول فقه و عدالت اسلامی:

1.       قصاص در اسلام:

o        مطابق آیه‌ی ۱۷۸سوره بقره:
«
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى»
یعنی: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، حکم قصاص در مورد کشتگان بر شما مقرر شده است

o        این حکم نشان‌دهنده‌ی عدالت در برابر قتل عمد است.

2.       مسئولیت فردی در قتل:

o        در این ماجرا، کسی که قاتل را تسهیل کرده، نقش مهمی در وقوع قتل داشته است. لذا پیامبر (ص) دستور دادند که او نیز مجازات شود.

نتیجه‌گیری:

·         این روایت نشان‌دهنده‌ی دقت پیامبر اسلام (ص) در اجرای عدالت است.

·         مسئولیت هر فرد در یک جرم بررسی شده و نقش او در جرم مورد محاسبه قرار می‌گیرد.

·         اصل قصاص در اسلام نه برای انتقام، بلکه برای ایجاد عدالت و پیشگیری از ظلم است.

آیا این روایت را در منبع خاصی دیده‌اید؟ یا اینکه برداشت خاصی از آن دارید؟

چت جی پی تی وقتی برایش گفته شد این روایت از کتاب فوائد الفواد و روایت او از این حدیث است علاوه نمود: ChatGPT said:

بسیار جالب است که این روایت را از فوائد الفؤاد اثر امیر حسن دهلوی نقل کرده‌اید! این کتاب که مجموعه‌ای از مجالس و سخنان خواجه نظام‌الدین اولیاء است، یکی از منابع مهم در تصوف و اندیشه‌های عرفانی هند به شمار می‌آید.

تحلیل روایت در سیاق کلام خواجه نظام‌الدین اولیاء

خواجه نظام‌الدین اولیاء، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین مشایخ سلسله چشتیه، در این روایت تأکید بر اجرای عدالت و مسؤولیت اجتماعی افراد دارد. بر اساس نقل او در مجلس شصتم فوائد الفؤاد، این روایت حکمی از پیامبر اسلام (ص) را بازگو می‌کند که در آن، عدالت کیفری و مفهوم مسؤولیت در وقوع جرم مطرح شده است.

مفهوم اصلی این روایت:

1.       عدالت در مجازات:

o        قاتل باید قصاص شو(اقْتُلُوا قَاتِلَ)

o        کسی که در وقوع جرم مشارکت داشته (مثلاً با دستگیری فرد قربانی و تسهیل قتل)، باید بازخواست شود.

2.       دعوت به صبر و بردباری:

o        پیامبر (ص) ابتدا توصیه به صبر کردند (اصْبِرُوا).

o        سپس دعوت به مقاومت و پایداری در برابر ظلم (صَابِرُوا)

3.       مسؤولیت در برابر عدالت:

o        این روایت تأکید دارد که هیچ‌کس نباید اجازه دهد که دیگری به ناحق کشته شود، و هر فرد در جلوگیری از ظلم مسؤول است.

ارتباط با اندیشه‌های عرفانی خواجه نظام‌الدین اولیاء

·         خواجه نظام‌الدین در بسیاری از سخنان خود، بر عدالت، عدم خشونت و اخلاق انسانی تأکید دارد.

·         این روایت می‌تواند به عنوان تأکیدی بر رعایت انصاف و دوری از مشارکت در ظلم و بی‌عدالتی در جامعه باشد.

·         همچنین، استفاده از این حدیث در فضای تصوف، می‌تواند به معنی تأکید بر صبر در برابر سختی‌های زندگی و مبارزه‌ی درونی (جهاد اکبر) برای اصلاح نفس باشد

 

 

 

 

++++++++++++

 

سخن در محبت و عداوت دنیا

بر لفظ مبارک راند که خلق بر سه نوع است یک نوع آنست که  دنیا را دوست دارند و همه روز در یاد آن باشند و در طلب آن و اینجنین بسیار اند. نوع دوم آنست که دنیا را دشمن دارند و ذکر آن به مزمت کنند و یکباره گی به عداوت آن مشغول باشند ، نوع سوم آنست که دنیا را نه دوست دارند نه دشمن و ذکر آن به محبت و عداوت نکنند و این قسم به از هر دو قسم.

بعد از آن حکایت فرمود مردی بر رابعه  بیامد و بنشست و دنیا را بسیار بد گفتن گرفت. رابعه او را گفت تو بار دیگر بر من نیایی تو دوست دنیا می نمایی زیرا که ذکر آن بسیار می کنی !

پند و نصیحت به لسان حال مؤثر آید، چون لسان حال  نباشد لسان قال مؤثر نیاید. چنانکه گفتته اند :

 «  لسانحالبهمعنایبیانغیرمستقیماحساسات،عواطفیااهداففردیاستکهمعمولاًازطریقکنش‌ها،رفتارهاوحالاتدرونیشخصنشاندادهمی‌شود،بدوناینکهبه‌طورصریحیاکتبیبیانشود. اینمفهومدرادبیات،عرفانوفلسفهاسلامیبارمعناییعمیقیداردوتأثیرقابلتوجهیدرپندونصیحتدارد.

تأثیرلسانحالدرپندونصیحت:

1بیانواقعیاحساسات: لسانحالمی‌توانداحساساتوافکارعمیقفردرابه‌طرزغیرمستقیمبیانکند. اینبیانمی‌تواندبهمخاطبکمککندتادرکبهتریازوضعیتروحیومعنویشخصپیداکندوازاینطریقنصیحت‌هاییعمیق ‌تروصحیح ‌تردریافتکند.

2 اثرگذاریبیشتر: نصیحت‌هاییکهازطریقلسانحالبیانمی‌شوند،معمولاًتأثیربیشتریبررویمخاطبدارند،زیرابه‌جایبیاناتصریحوخشک،ازاحساساتعمیقوواقعیمایهمی‌گیرند. اینامرمی‌تواندارتباطعاطفیومعنویقوی ‌تریبینشخصنصیحت‌کنندهومخاطبایجادکند.

3فهمبهترمفاهیم: لسانحالمی‌تواندمفاهیمعمیقوانتزاعیرابه‌ طرزیملموسوقابلدرکبهتصویربکشد. اینامربهمخاطبکمکمی‌کندتابهتربانصایحوپندهاییکهشنیدهاستارتباطبرقرارکندوآن‌هارادرزندگیخودبه‌کارگیرد.

4تأثیراتاجتماعی: دربرخیحالات،لسانحالمی‌تواندبررویافرادجامعهنیزتأثیربگذارد. دیدگاه‌هاورفتارهاییکهازدلشخصنشأتمی‌گیرد،می‌تواندنمونه‌ایبرایدیگرانباشدونصیحت‌هاوپندهاییرادرجامعهترویجدهد.

5عملبه‌جایحرف: دربسیاریازموارد،اعمالورفتارهایشخصمی‌توانندتأثیربیشتریازکلماتداشتهباشند. اگریکفردبه‌طورمستمربهاصولیعملکند،اینرفتارخودبهخودتبدیلبهیکنوعنصیحتبرایدیگرانمی‌شود.

6حکمتوواقع‌نگری: لسانحالاغلبحاویحکمت‌هایعمیق‌تریاستکهبه‌طورغیرمستقیممنتقلمی‌شود. مخاطبینمعمولاًبیشتربهحکمت‌هاییتوجهمی‌کنندکهبه ‌وسیلهرفتارهایفردبهنمایشگذاشتهمی‌شوند،نهتنهاتوسطگفتار.

خلاصه این که بطورکلی،لسانحالنقشمهمیدرپندونصیحتایفامی‌کندومی‌تواندبه‌عنوانابزاریمؤثردرانتقالمفاهیمعمیقوارزش‌هایانسانیبه‌کارگرفتهشود. تأثیرآنبررویافرادوجامعهموجبمی‌شودکهایننوعبیانبیشازآنچهبه‌صورتصریحگفتهمی‌شود،درذهنوروحانسان‌هاماندهواثرگذاریبیشتریداشتهباشد.» [مولف] 

سخن در مکارم اخلاقی درویشان

فرمود که شیخ ابو سعید ابوالخیر رحمة الله علییه و بو علی سینا با همدگر کلاقات کردند ، چون از یک دگر جدا شدند بو علی صوفیی را که ملازم خدمت بود به راه کرد که چون من از خدمت شیخ باز گردم هر چه شیخ در باب من بگوید بنویسی ، چون بو علی باز گشت شیخ ابو سعید در باب او هیچ ذکر او بر زبان نراند نه به نیکی و نه به بدی ، چون آن صوفی هیچ ذکری از زبان او  نشنید یک روز از خدمت شیخ سؤال کرد که بو علی سینا چگونه مردیست؟ شیخ فرمود که مرد حکیم است و طبیب و بسیار علم دارد اما مکارم اخلاق ندارد . صوفی صورت این حال بر بو علی سینا بنوشت . بو علی از انجا چیزی بر قلم آورد و این معنی هم نبشت که من چندین کتاب در مکارم اخلاق نوشته ام شیخ چرا باید بگوید که فلان مکارم اخلاق ندارد ؟ شیخ تبسم نمود و گفت که من نگفته ام بو علی مکارم اخلاق نداند بل گفته ام که ندارد!

لختی حکایت از منهاج الدین در افتاد. [1]فرمود که هر دو شنبه به تذکیر او برفتمی تا روزی در تذکیر او بودم  این رباعی بگفت:

                 لـب بـر لـب دلـبران مـهـوش کـــــردن                        واهـنـگ سر زلـف مـشوش کـــردن

                 امروز خشست لیک فردا خوش نیست                        خود را چو خسی طعمۀ آتش کردن

خواجه ذکر الله بالخیر گفت : چون من این بیت بشنیدم به خود گونه شدم ساعتی بایست تا به خود باز آمدم . بعد از آن از احوال او بیان کرد که مردی صاحب ذوق بوده است ، وقتی او را به خانۀ بدر الدین  غزنوی طلبیدند[2]  رحمتةالله علیه و آن روز دو شنبه بود و عده کرد که چون از ذکر فارغ شوم بیاییم، الغرض چون از ذکر فارغ شد آنجا حاضر شد و در سماع در آمد و دستمال و دراع که پوشیده بود  پاره پاره کرد ، آنگاه نظم شیخ بدر الدین غزنوی که بر ردیف اتش گرفته است بگویانید یک دو بیت بر لفظ مبارک  این بیت یاد مانده :

                 نوحه ای میکرد بر من نوحه گر در مجمعی                 آه از این سوزم بر آمد  نوحه گر اتش گرفت

انگاه فرمود که قاضی منهاج الدین  شیخ بدر الدین را شیر سرخ گفتی .

از نسبت این تذکیر حکایت شیخ نظام الدین ابوالموید [3]در افتاد. بنده عرضداشت کرد که شما تذکیر او شنیده بودید؟ آری ولی در آن آوان کودک بودم درک معانی چندان به مراد نبوده است ، روزی در تذکیر او در آمدم دیدم که در مسجد در آمد نعلین در پا داشت آن را از پا کشید و در دست گرفت و در مسجد در آمد و دوگانه بگزارد من هیچ کس را در نماز بر هیبت او ندیدم ، دوگانه با راحت بگزارد و بالای منبر رفت ، مقری ای بود او را قاسم گفتندی خوش خوان بود او آیتی بخواند ، بعد از آن شیخ نظام الدین ابوالمؤید رحمة الله آغاز گرد که به خط بابای خود نبشته دیده ام. هنوز سخن دیگر نگفته بود که این سخن در خلق چنان گرفت که همه در گریه شدند ، آنگاه این دو مصراع گفت :

                 بـر عـشـق تـو بـر تـو نـظـر خـواهم کرد                     جان در غم تو زیر وزبر خواهم کرد  

این بگفت و نعره ها از خلق بر آمد، بعد از آن دو سه بار همین مصراع بگفت ، آنگاه گفت که ای مسلمانان ، دو مصراع دیگر یاد نمی آید چه کنم این سخن به طریق عجز چنان بگفت که در همه جمع اثر کرد ، آنگاه قاسم مقری آن دو مصراع یاد داد شیخ آن دو رباعی تمام بگفت و فرود آمد.

هم در بزرگی شیخ نظام الدین ابوالمؤید رحمة الله علیه فرمود که وقتی امساک باران شد ، او را لازم گرفتند که دعای باران بگوید ، بر سر منبر بر آمد و دعای باران بخواند، بعد از آن رو سوی آسمان کرد و گفت یا الله اگر تو باران نفرستی من بیش در هیچ آبادانی نباشم! این بگفت و از منبر فرود آمد ، حق تعالی باران رحمت فرستاد ، بعد از آن سید قطب الدین رحمة الله علیه باو ملاقی شد و این سخن باو بگفت که ما را اعتقادی در حق تو راسخ است و میدانم که ترا با حق نیازی تمام است  امّا این لفظ بر چه گفتی که اگر تو باران نفرستی من بیش در هیچ آبادانی نباشم، اگر نفرستادی چه کردی؟ شیخ نظام الدین ابوالمؤید گفت که من میدانستم که باران خواهد فرستاد، آنگاه سید قطب الدین گفت از کجا میدانستی؟ گفتم وقتی مرا با سید نور الدین مبارک نور الله مرقده در پیش سلطان  شمس الدین برای زبر دست و زیر دست نشستن نزاعی رفته بود، من سخنی گفته بودم که او کوفته شده بود، در آنچه مرا دعای باران فرمودند من بر سر روضۀ او رفتم و گفتم مرا دعای باران فرموده اند و تو از من گرفته ای اگر تو با من آشتی کنی من دعا بخوانم واگرآشتی نکنی دعا نتوانم خواند، از روضۀ او آواز بر آمد که من باتو آشتی کردم تو برو و دعا بخوان!        

 


 

[1]منهاج بن وصیف الدین، معروف به قاضی منهاج الدین،یک عالم دینی، فقیه و تاریخ‌نگار برجسته اهل سنت بود. او در اواخر قرن دوازدهم میلادی (حدود 1190 میلادی) در هند به دنیا آمد و به عنوان یک شخصیت مهم در تاریخ شناخت شده‌است.

قاضی منهاج الدین بیشتر زندگی خود را در دربار سلطنت دهلی سپری کرد و تحت حمایت پادشاهان این سلسله، به ویژه در زمان سلطنت شمس الدین التمش و جلال الدین خلجی، به فعالیت‌های علمی و دینی مشغول بود. او در تألیف آثار تاریخی و دینی بسیار تلاش کرد و به عنوان قاضی و عالم، نقش مهمی در ترویج علم و فقه اسلامی ایفا کرد.

کتاب مشهور او، که به «تاریخ جلالی» معروف است، یکی از منابع مهم در تاریخ هند در دوره سلطنت دهلی محسوب می‌شود و به تبیین تاریخ سیاسی و اجتماعی این دوره می‌پردازد. فعالیت‌های او باعث شد که تأثیر زیادی بر روی علم و فرهنگ در هند بگذارد و آثارش هنوز هم مورد توجه محققان و علاقه‌مندان به تاریخ اسلام در هند است. قاضی منهاج الدین در سال 1266 میلادی (664 هجری) درگذشت.«مولف»

[2]بدر الدین غزنوی (متوفی 1211 میلادی) یکی از شخصیت‌های مهم تاریخ اسلامی در هند بود. او به عنوان یک شاعر، نویسنده و شاعر فارسی‌زبان شناخته می‌شود. او در دوران سلطنت سلطان معزالدین غزنوی در آوریل 1173 تا دسامبر 1176 در غزنی (که امروز بخشی از افغانستان است) متولد شد.

بدر الدین غزنوی به دلیل آثار ادبی و شعرهایش، به ویژه در زمینه غزل و قصیده، شهرت زیادی به دست آورد. او همچنین به عنوان یک عالم دین مطرح بود و در علوم اسلامی و ادبیات فارسی تحصیلات داشته است.

پس از ورود به هند، او در دربار سلطنتی و تحت حمایت پادشاهان مختلف، فعالیت‌های ادبی و علمی خود را ادامه داد. او در تراجم آثار کلاسیک فارسی و اسلامی نیز فعالیت داشت و به شکل‌گیری ادب فارسی در هند کمک کرد.

آثار او نشان‌دهندهٔ هنر شعری و ادبیات اسلامی در آن دوران است و به عنوان یک منبع مهم برای درک فرهنگ و تاریخ سیاسی و اجتماعی آن زمان در هند شناخته می‌شود.

[3]شیخ نظام الدین الوالمؤید (شیخ نظام الدین ابوالموید) یکی از شخصیت‌های برجسته و معروف در تاریخ فقه و تصوف اسلامی در هند است. او به عنوان یک عالم و فقیه در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) شناخته می‌شود.

او در سال 527 هجری (حدود 1133 میلادی) در دهلی متولد شد و به عنوان یکی از پیشرویان در ایجاد مدارس و مراکز علمی در هند شناخته می‌شود. او در علوم مختلف اسلامی از جمله فقه، اصول دین، و ادبیات به تحصیل و تدریس پرداخت و تأثیر زیادی بر روی نسل‌های بعدی علمای اسلامی گذاشت.

شیخ نظام الدین الوالمؤید در ایجاد و ترویج علم در جامعه هند نقش مهمی ایفا کرد و بسیاری از مریدان و شاگردان در مکتب او تحصیل کرده و به نشر علم و عرفان پرداخته‌اند. برخی از آثار نوشته شده توسط او یا تحت تأثیر او هنوز به عنوان منابع مهم علمی و دینی شناخته می‌شوند.

 

 

++++++++++++++++++++++

بر می گردیم به موضوع قبلی از کتاب فؤائد الفؤاد:

چهار شنبه پنجم ماه ذی الحجه سنته المذکور دولت  دست بوس حاصل شد ایندل بیامد . خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که از کجا می آیی؟ گفت از دارالخلافه و از لشکرگاهی که در سیری بود از آنجا آمده بوده است . چون آن موضع را دارالخلافه نام شده است گفت از دارالخلافه می آیم. از نسبت این نام حکایت بغداد در افتاد. فرمود که بغداد را اول مدینه منصور گفتندی سبب آنکه خلیفۀ بود منصور نام ، بغداد را او بنا کرده است . بعد از آن فرمود که بغداد را مدینته الاسلام هم گویند.

در این میان سخن از اولیای حق افتاد و کمال محبّتِ ایشان . انگاه فرمود که فردای قیامت معروف کرخی را رحمته الله علیه در میدان عرصات حاضر آرند ، همچنین نماید که مستی است طافع (سر ریزه کردن آب)، خلق حیران مانند پرسند که این چه کس است؟ آواز شنوند که این مست محبت ماست این را معروف کرخی [1] گویند آنگاه معروف کرخی را فرمان شود که در بهشت درا. او گوید نی من ترا  بخاطر بهشت نه پرستیده ام . بعد از آن ملائکه را فرمان شود که سلاسل نور را درو کشندو او را کشان کشان در بهشت برند.!

یکی از حاضران سوال کرد که حضرت عزت در غایت عظمت وپاکی و فرزند آدم در مقام ادنا اینجا چه نسبت محبّت و قرب باشد؟

قبل از این که به این سوال از زبان خواجه ذکر الله بالخیر شنیده شود ضرور دانستم که یک کمی در خصوث این سؤال دقت شود:

این سؤالبهموضوعیعمیقوفلسفیدربابنسبتمیانوجوداتعالیوادنی،بهویژهدرموردمقامحضرتعزت (خداوند) ومقامانسانی (فرزندآدم) اشارهدارد. دراینزمینهمی‌تواننکاتزیررامطرحکرد:

1مقامانسانومقامالهی: درمتونعرفانیوفلسفیاسلامی،خداوندبه‌عنوانموجودیماوراییوعالی‌ترینمرتبهوجودشناختهمی‌شود. درمقابل،انسانبه‌عنوانموجودیظریفومحدود،باتمامکاستی‌هاونقص‌هایشوجوددارد. اینتضاددرمقامومرتبهباعثمی‌شودکهنسبتمحبتوقربمیانخداوانسانموردتأملوتفکرقرارگیرد.

2محبتخداییوبندگیانسان: یکیازمحورهایاصلیدررابطهمیانخداوندوانسان،محبتورحمتالهیاست. درروایاتومتوندینی،محبتخداوندبهبندگانشبه‌عنوانویژگی‌ایممتازمعرفیشدهاست. خداوندنه‌تنهاانسان‌هاراخلقکردهاست،بلکهبهآنانمحبتورحمتویژه‌ایدارد. اینمحبتباعثمی‌شودکهانسان‌هادرجستجوینزدیکیوقرببهخداوندقرارگیرند.

3قربالهیوسلوکمعنوی: انسان‌هاباسعیوتلاشدرراهپیداکردنخداونزدیکشدنبهاوازطریقبندگی،عبادت،وسلوکمعنویمی‌توانندبهدرجاتبالایقربالهیبرسند. دراینراستا،محبتبهخداوندوتلاشبرایفهموپذیرشمحبتاوبهبندگان،مسیرهاییهستندکهانسانرابهنزدیکیباخدامی‌کشاند.

4حرکتازمقامادنیبهمقامعالی: باوجودکاستی‌هایانسانی،بسیاریازمتونعرفانیبرایننکتهتاکیددارندکهانسانباتلاشوپیمودنمسیرمعرفت،می‌تواندبهمقام‌هایعالی‌ترینزدیکشود. انسان‌هاباانجاماعمالنیکو،توبه،وحصولمعرفتنسبتبهخداوند،می‌توانندبهدرجاتقربیدستیابندکهدرآن،محبتالهیراتجربهکنند.

5پارادوکسوجودی: اینسوالهمچنینبهنوعیپارادوکسوجودیاشارهدارد؛جاییکهبدونتوجهبهتفاوت‌هاوفاصله‌ها،می‌توانارتباطاتیعمیقازمحبتوقربرامیانوجوداتعالیوادنیبرقرارساخت. درواقع،محبتخداوندبهانسان‌هانه‌تنهادرسطحنظری،بلکهدرعملنیزقابلتجربهاست.

به‌طورکلی،نسبتمحبتوقربمیانخداوانسان،مسأله‌ایعمیقوچندبعدیاستکههموارهدرمتونفلسفیوعرفانیموردبحثوبررسیقرارگرفتهاست. انسان‌هاباتلاشبرایدرکوتجربهاینمحبتالهی،می‌توانندبهمقام‌هایمعنویوعرفانیبالاتریدستیابند.[مولف]

 خواجه ذکر الله بالخیر فرمود که این به زبان راست نیاید و این مسئله را بحثی نیست . بنده عرضداشت کرد که نظم مناسب این حروف یاد می آید و ان اینست که ع عشق را بو حنیفه درس نگفت ، بنده چون این مصراع بگفت خواجه ذکر الله بالخیر مصراع دوم فرمود که ع شافعی را در آن روایت نیستً [دهلوی امیر حسن، فوائد الفؤاد، ص 221 ]

در فضیلت حلم

در مجلس چهل و چهارم که به تاریخ شنبه هژدهم ربیع الاول سال 718هق./7خرداد697/28 می 1318دولت دست بوس حاصل آمد سخن در فضیلت حلم افتاد . فرمود که بزرگی بود به صفت حلم موصوف او را گفتندی که تو این نعمت از کجا یافتی؟ آن بزرگ گفت که من این معنی از استاد خود گرفتم  استاد عاصم  صاحب قرائت رحمة الله علیه از او پرسیدند که چیزی از اوصاف حلم او بگوی! گفت وقتی او جانب صحرایی بود از آبادانی دور ، سفیهی با او سفاهت کردن گرفت و ناسزاها می گفت ، عاصم هیچ نمی گفت و جواب هم نمی داد تا انگاه که نزدیک شهر رسید ، آن سفیه انچنان بد می گفت : چون میان مردمان رسیدند عاصم رو سوی او کرد و گفت ای خواجه باز گرد که این جا مرا دوستان و آشنایان بسیارند نباید که بد گفتنِ تو بشنوند و ترا ایذایی رسانند ! بعده آن بزرگ از حلم او دیگری گفت وقتی من بخدمت او نشسته بودم و شاگردی چند، خبر میخواندیم، او فائده می فرمود و ما تعلّم می کردیم ، عاصم خود را به جامه گرد گرفته نشسته بود ، جامه گرد کمر و زانو در آورده همچمنان فائده می فرمود ، در این میان یکی بیامد و گفت پسر ترا بکشتند . گفت که کشت ؟ گفت عموزادگان تو ، مگر میان ایشان خصومتی شد در آن خصومت پسر تو کشته شد. عاصم گفت بروید فلان کس نماز گزارد و در فلان موضع دفن کنید ! این سه کلمه بگفت باز روی سوی شاگردان کرد و گفت هان شما چه میخواندید، بخوانید ! آن بزرگ می گوید ما تغّیر وضع در روی او ندیدیم  ، هیچ تغیّری پیدا نشد و ان جامه که خود را به آن گرد گرفته بود از خود جدا نکرد و به هیئت دیگر نگشت و همچنان به سبق گفتن مشغول شد !

«عاصمحلیمبهعنوانیکیازمتفکراناسلامی،به‌خصوصدرزمینه‌هایعرفانیوفلسفی،بهصبروبردباریتوجهویژه‌ایداشتهاست. درمتونعرفانیوفلسفیاسلامی،صبروبردباریبه‌عنوانارزش‌هایاساسیدرراهرسیدنبهکمالمعنویونزدیکشدنبهخداوندمطرحشده‌اند.

پایگاهصبروبردباریدرتفکرعاصمحلیم:

1صبربهعنوانفضیلتاخلاقی: عاصمحلیمدرآثارخودبهاهمیتصبربه‌عنوانیکفضیلتاخلاقیاشارهمی‌کند. اوبراینباوربودکهصبر،بهانسانکمکمی‌کندتادربرابرچالش‌هاوسختی‌هایزندگیمقاومباشدوبهصفاتنیکوییدستیابد.

 

2رابطهباخداوند: درسنتاسلامی،صبوریدرمقابلبلاهاومشکلاتبه‌عنواننشانه‌ایازایمانونزدیکیبهخداوندشناختهمی‌شود. عاصمحلیمبهاینباورتکیهمی‌کندکهانسانبایدباصبروبردباریدرمقابلامتحاناتالهیوچالش‌هایزندگیرفتارکند.

3سلوکعرفانی: درعرفاناسلامی،صبربه‌عنوانیکیازمراحلسلوکمعنویوروحانیمطرحمی‌شود. عاصمحلیمنیزممکناستبه‌عنوانیکعارف،درآثارخودبهفرآیندسلوکوضرورتصبردراینمسیرپرداختهباشد.

4تأثیربرجامعه: بردباریوصبرتنهادربعدفردیمهمنیست،بلکهدرروابطاجتماعیوتعاملاتانسانینیزنقشیاساسیدارند. عاصمحلیمبهایننکتهاهمیتمی‌دهدکهرفتاربردبارانهمی‌تواندبررویجامعهتأثیرمثبتبگذاردوسببایجادآرامشوهمدلیدرمیانمردمشود.

5آثارادبیوشعری: اشعارعاصمحلیمنیزمی‌تواندنشان‌دهندهتأملاتاودرموردصبروبردباریباشد. اودرقالبشعروادبیاتبهبیاندلالت‌هاییدرموردتحملوایستادگیدربرابرمشکلاتمی‌پردازد.

چنانچه در مثالی که فوائد الفؤاد مطرح کرده است او را در شاخص ترین مرحله صبر نشان داده است که از مرگ فرزند حالش بهم نخورد.

به‌طورکلی،عاصمحلیمدرمقامیکمتفکراسلامی،صبروبردباریرابه‌عنوانویژگی‌هایاساسیانسانیوعرفانیدرنظرمی‌گیردکهنهتنهادررابطهباخداوند،بلکهدرتعاملبادیگرانودرمسیرسلوکمعنویاهمیتدارند. اینویژگی‌هامی‌توانندباعثرشدوتعالیفردیواجتماعیشوند.»[مؤلف]

بعد از آن  خواجه ذکرالله بالخیر این حکایت تمام کرد وقت آن شد که حاضران بر گردند.

بنده عرضداشت کرد که در آنچه مرید به خدمت  پیر خود کمتر رسد و در خانه بیشتر بیاد پیر خود باشد این معنی چگونه باشد؟  فرمود که نیکوتر، اگر کسی از خدمت پیر خود غایب باشد و از محبت پیر بی خبر . بعد از آن این مصراع به زبان مبارک راند : بیرون  ز درون به که درونی بیرون!

انگاه حکایت فرمود که شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز بعد از دو هفته به خدمت پیر خود شیخ قطب الدین رفتی  نوّر الله و مرقده  بر خلاف شیخ بدر الدین غزنوی و عزیزان دیگر که ایشان که پیوسته حاضر بودندی. آنگاه فرمود که چون وقت رفتن شیخ قطب الدین نزدیک شد بزرگی را نام گرفت که او در پایان پای شیخ قطب الدین خفته است و او را تمنا آن بود که بعد از شیخ در مقام او بنشیند شیخ بدر الدین غزنوی را هم، اما در آن سماع که شیخ قطب الدین نقل خواهد کرد فرمود که این جامۀ من و عصا و مصلاّ و نعلینِ چوبین به شیخ فرید الدین دهند. خواجه ذکر الله بالخیر می فرمود که من آن جامه را دیده بودم دوتائی بود سوزنی، الغرض آن شب را که نقل شیخ قطب الدین بود شیخ فرید الدین در هانسی بوده است رحمتة الله علیه و علیهم اجمعین همان شب شیخ فرید الدین پیر خود را در خواب دید که او را در حضرت خود می خوانند دوم روز شیخ از هانسی روان شد چهارم روز در شهر رسید، قاضی حمید الدین ناگوری رحمته الله علیه در حیات بود ، آن جامه به خدمت شیخ فرید الدین آورد  طیب الله ثراه که بپوشد و در خانۀ که شیخ قطب الدین می بود بیآمد ، سه روز بیش آنجا نبود و به روایتی هفت روز ، باز طرف هانسی آمد ، و سبب آمدن ایشان آن بود که در این چه شیخ در خانه شیخ قطب الدین ساکن شد رحمته الله علیهما ساکن شد سرهنگانام یکی بود از هانسی آمده مگر دو سه بار در این خانه بیامد و دربا و رها نکرد ، یک روز شیخ از خانه بیرون آمد آن سرهنگا بیآمد و در پای شیخ افتاد و گریستن گرفت ، شیخ فرمود که چرا می گیریی ؟ گفت سبب آنکه شما در هانسی می بودید ما شما را آسان می دیدیم این ساعت دیدن شما دشوار شده است. شیخ همان ساعت به یاران گفت که من باز به هانسی خواهم رفت !

حاضران گفتند که شیخ ترا این مقام فرموده است  تو چرا جای دیگر می روی؟ شیخ فرمود نعمتی که پیر من به من روان کرده است در شهرهمان است و در پایان همان.                              

 


 

[1]ابومحفوظ معروف بن فیروز کوهی، مشهور به معروف کرخی از بزرگان مشایخ قرون اولیه اسلام است که غالب سلسله‌های طریقت بخصوص طریق، شطاریه انتساب به وی را دارند.  وی را قطب اول (شیخ المشایخ) و سرسلسله خود می‌دانند[سلسلته المشایخ مولانا محمد عثمان پاد خوابی و نیاز احمد جان علاءالدینی کابلی ]

زنده گی:

اغلب از مورخین و تذکره نویسان تاریخ دقیقی از تولد وی ثبت نکرده‌اند[تصوف علمی و آثار ادبی ،ص 117] ثبت شده‌است این است که پدر و مادر وی نصرانی بوده‌اند [تذکره الاولیاء عطار نیشاپورِی] تحصیلات ظاهری و تربیت باطنی، شغل دربانی، علت فوت و کراماتی از وی در غالب کتب متصوفه مندرج است. [باب 21 تذکرة اولیا ، طبقات ابن خلدون؛ رسالۀ قشریه]

هوش مصنوعی نیز در مورد معروف کرخی این روایات را اورده است که خالی از حیث نیست:«معروفکرخییکشخصیتبرجستهومهمدرتاریخفلسفهوعرفاناسلامیاستکهدرقرنچهارمهجری (دهممیلادی) درشهرکرخ،نزدیکبغدادبهدنیاآمد. اودرزمینه‌هایمختلفازجملهفقه،حدیث،فلسفهوعرفانفعالبودوبه‌عنوانیکیازمهم‌ترینعارفانومتکلماناسلامیشناختهمی‌شود.

ازمعروفکرخیبه‌عنوانیکیازپیشگاماندرزمینهتصوفوعرفانیادمی‌شود. اوتحتتأثیرآموزه‌هایفلسفیومتافیزیکیسنّی،به‌ویژهآموزه‌هایابن‌سیناوغزالی،بهبررسیمسائلیچونوجودخدا،رابطهخداوانسانومعانیتصوفپرداخت. معروفکرخیهمچنینبهخاطرتأکیدبرتجربه‌هایشخصیدررابطهباخدا،جلبتوجهکردهونقشمهمیدرترویجتصوفوعرفاناسلامیایفاکردهاست.

فعالیت‌هایمعروفکرخینه‌تنهابردانشمندانوعارفانبعدیتأثیرگذاربود،بلکهدرتوسعهوگسترشعرفاناسلامیدرقرونبعدینیزسهمبسزاییداشت. آثارواندیشه‌هایاوبه‌عنوانمبنایتفکراتعرفانیوفلسفیدرجهاناسلامشناختهمی‌شوندوبه‌عنوانیکیازپایه‌گذاراناندیشه‌هایعمیقعرفانیوفلسفیدرتاریخاسلاممطرحشده‌اند.»

 

++++++++++++++

 

بعد از تقریر این حکایت چون بنده بعد مدت هشت ماه به خدمت پیوسته شده بود و اعزّۀ دیگر از لشکر می رسیدند ذکر اشتیاق و فراق بیشتر می شد ، فرمود که وقتی من عرضداشتی نوشته بودم به خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس سره الغزیز و این رباعی در قلم آورده بودم :

                 زآن روی که بندۀ تو خوانند مـرا                               بـر مـردمـک دیــده نشاننـد مـرا

                 لطـف عـامـت عـنـایـتی فـرمـوده                                                ورنه چه کسم خلق چه دانند مرا 

بعد از آن چون به خدمت شیخم پیوستم از آن رباعی یاد کرد و فرمود که من آن را یاد گرفتم.

در مجلس سی و هفتم که به تاریخ دو شنبه  بیست و سوم ماه مبارک شعبان بنده به خدمت دست بوس شیخ خود رسید فرمود که شیخ شهاب الدین سهروردی قدس الله سره العزیز وقتی از سفر حج باز آمده بود. اهل بغداد به خدمت او آمدند ، هر یک خدمتی آورد از نقد و جنس بسیار. در میان زالی بیآمد و گرهی از چادر کهنه اش بکشاد و یک درم پیش شیخ بنهاد. شیخ شهاب الدین آن یک درم بستد و بالای آن همه تحفه ها و هدایا بنهاد. انگاه از حاضران هر که بود شما را هر چه می باید از تحفه و خدمتی بر گیرید !  هر یکی برخاست و نقدی و صره و کالای بهتری می گرفت ، شیخ جلال الدین تبریزی برخاست آن درم که آن زال آورده بود بر گرفت ، شیخ شهاب الدین چون آن بدید گفت این همه تو بردی ! بر این حرف بنده عرضداشت کرد که شیخ جلال الدین مرید شیخ شهاب الدین بود ؟ فرمود خیر او مرید شیخ ابوسعید تبریزی بود . چون پیر او در پرده شد او به خدمت شیخ شهاب الدین آمد و خدمت های کرد که هیچ بنده و مریدی را میسّر نشود تا همچنین گویند که شیخ شهاب الدین رحمة الله علیه هر سال از بغداد به سفر حج رفتی، پیر شده بود و ضعیف، توشۀ از برای او بر میداشتند موافق مزاج او نبود ، زیرا که او پیر شده بود ، توشه سرد شده مطابق مزاج او نبوده است، شیخ جلال الدین تبریزی نوعی کرده بود که یک دیگدانی و دیگی بسر کرده می برد و آتشی در آن کرده چانکه سر او نسوزد تا چون شیخ طعام طلبیدی طعام گرم پیش او بردی!

از اینجا در بزرگی شیخ ابوسعید تبریزی قدس الله سره العزیز که پیر شیخ جلال الدین بود بیان فرمود که پیر بس بزرگ بود تارک دنیا عظیم چنانکه بیشتر اوقات در فاقه بودی و از کسی چیزی نگرفتی تا چنان بود که تا سه روز در خانقاه او طعام نبود او و یاران او به خربوزه و هندوانه افطار می کردند و می گذرانیدند. این خبر به والی آن شهر رسید. چون او از ما چیزی قبول نمی کند نقدانه ببرید و به خادم شیخ تسلیم کنید و خادم را بگوئید اندک اندک به مصرف رساند و این معنی پیش شیخ نگوید. حاجبی بیآمد و سیم به خادم رسانید و وصیّت کرد چنانکه مصلحت بینی خرچ کنی و پیش شیخ نگوئی که از کجاست، القصه چون سیم بیآوردند و خرچ کردند آن روز شیخ ذوقی و راحتی که در طاعت می یافت نیافت. خادم را پیش طلبید و پرسید که تو این خرچ از کجا میکنی؟ خادم نتوانست که پنهان دارد صورت حال باز گفت . شیخ فرمود آنکس که این سیم آورد چگونه آمد و قدم او کجا ها رسید ؟ اشارت کردند که همچنین آمد و همچنین پا نهاد، فرمود که هر کجا که قدم او رسیده است آنقدر زمین بکاوند ، بکافتند و گل بیرون آوردند وآن خادم را با آن سیم از خانقاه بیرون کرد!

از حال ترکِ شیخ ابو سعید تبریزی بر این نوع تقریر کرد اما فرمود که شیخ شهاب الدین را بسیار فتوح رسیدی و او همچنان خرچ کردی تا وقت وفاتِ او آمد، پسری داشت سی ساله که او را عماد گفتندی ، حال او با حال شیخ هیج نمی مانست، بیآمد و از خادم کلید خزانه طلبیدن گرفت ، خادم در آن مضایقت مینمود که این ساعت چه وقت است شیخ در حالت نزع بود که این سخن به گوش شیخ رسید ، فرمود که کلید او را بده ، پسر کلید برد و خزانه باز کرد، از شش دینار بیش موجود نبود آن نیز بر شیخ خرچ شد.

در مجلس چهلم که در یوم پنجشنبه چهارم ماه مبارک رمضان که دست بوسی شیخ اتفاق افتاد  فرمودند که شعر چیزی لطیف است اما چون مدح می کنند و به کسی می برند سخت بی ذوق و مسخره است

                 شعر در وصف حال بس سره ایست                           چون به خواهش رسید مسخره ایست

و علم نیز همچون درنفس خویش بس شریف چیزیست امّا چون آن را کسب می سازند و به در ها می دوند عزّت آن می رود!

در این میان غلامی هم از مریدان برسید و یک هندویی را برابر خود آورده گفت که این برادر من است. چون هر دو بنشستند خواجه ذکر الله بالخیر از آن غلام پرسید که این برادر تو هیچ میل به مسلمانی دارد؟ او عرضداشت کرد که او را به جهت این معنی به خدمت مخدوم آورده ام تا به برکت نظر مخدوم مسلمان شود. خواجه ذکر الله بالخیر چشم پر آب کرد فرمود که این قوم را به گفتۀ کسی دل  نگردد اما اگر صحبت صالحی بیابد امید باشد که به برکت او مسلمان شود .

بعد از آن حکایت فرمود که چون خلافت به حضرت عمر رضی الله تعالی عنهُ رسید او را با پادشاه عراق مصاف شد و در آن مصاف پادشاه عراق گرفتار شد او را پیش عمر آوردند . فرمود که اگر مسلمان شوی ملک عراق ترا هم به تو ارزانی می دارم آن پادشاه گفت من اسلام نخواهم آورد . عمر فرمود اما الاسلام و اما السَّیف اگر اسلام را قبول نکنی ترا بکشم! پادشاه گفت من اسلام را قبول نمیکنم مرا بکش. عمر فرمود تا تیغ بیآورند و سیاف را بخوانند آن پاد شاه عظیم کیش بود و نیک دانا  چون آن حال معاینه کرد رو سوی عمر کرد و گفت من تشنه ام بگویید مرا آب دهند!عمر فرمود تا آب بیآورند . آب در اوندِ شیشه ئی کرده بیآوردند. پادشاه گفت من در این اوند آب نخورم . عمر فرمود که او پادشاه بوده است برای او در آوند زر و یا نقره آب کنید. همچنان کردند، هم نخورد گفت برای من در اوندِ گلین کنید و بیآورید کوزۀ گلین پر آب کردند و به دست او دادند . رو سوی عمر کرد و گفت با من معاهده کن که تا من این آب را نخورم مرا نکشی ! عمر فرمود من عهد کردم تا تو این آب را نخوری من ترا نکشم اکنون مرا امان باشد! آن پادشاه کوزه برزمین زد و بشکست و آب همه ریخت ، آنگاه عمر را گفت من این آب را نخوردم و تو عهد کرده ای که تا تو از این  آب  نخوری ترا نکشم اکنون مرا امان باشد ! عمر رضی الله تعالی عنهُ از کیاست او در تعجب ماند قبول کرد که امان دادم! بعد از آن او را مصاحبت یاری فرمود که آن یار در غایت صلاحیت و و رهادت بود. چون پادشاه عراق را در خانۀ آن یار بردند چند گاه بر آمد صلاحیّت و صحبت آن یار در او اثر کرد و جانب عمر پیغام فرستاد که مرا پیش خود طلب تا ایمان آرم! عمر او را پیش خود طلبید و اسلام به او عرض کرد و او مسلمان شد. چون اسلام آورد عمر رضی الله تعالی عنهُ فرمود که اکنون مملکت عراق به تو می دهم ! پادشاه جواب داد مملکت مرا کار نمی آید  مرمرا از ملک عراق یک دیهی بده که وجه معاش مرا کفاف کند. عمر قبول کرد که بدهم ، در این میان پادشاه گفت که مرا دهی می باید خراب تا من آنرا آباد کنم .عمر کسان را در ولایت عراق فرستاد و در جملۀ عراق دهی هیچ خراب نیافتند عمر به آن پادشاه صورت حال باز گفت که در عراق هیچ دهی خراب نیافتند. آن پاد شاه گفت مقصود من ازاین حرف آن است که من این عراق را همچنین آبادان به تو تسلیم می کنم اگر موضعی خراب شود فردای قیامت جواب آن تو گوئی ! خواجه ذکر الله بالخیر برین حکایت چشم پر آب کرد و بر کیاست و دانائی آن پادشاه استحسان بسیار فرمود. انگاه هم از نسبت صدق و دیانت در اسلام و اسلامیان حکایت فرمود که جهودی در کنار خانۀ بابزید بسطامی قدس الله سره العزیز خانه داشت . چون خواجه با یزید نقل کرد آن جهود را گفتند که تو چرا مسلمان نمی شوی ؟ جهود گفت چه مسلمان شوم، اگر اسلام آنست که بایزید داشت آن اسلام از من نیاید و اگر این است که شما دارید مرا از این اسلام عار می آید.  

در مجلس چهل وهفتم که در بیست و هفتم ماه مبارک رمضان دست بوس شیخ بدست آمد . ملیح که عتیق خدمتگار من است قدری نبات پیش برد مگر عجوزۀ او را عقدی شده بود . خواجه ذکر الله بالخیر را معلوم بود که این  ملیح را چهار عجوزه (دختر) است. الغرض چون نبات بدید گفت که چیست؟ بنده عرضداشت کرد که دختر او را عقدی شده است.

خواجه ذکر الله یبالخیر رو سوی او کرد فرمود هر کرا یک دختر باشد او را حجابی  باشد از دوزخ، ترا چهار دختر است ! انگاه بر لفظ مبارک راند که ابوالبنات مرزوق گفت پدر دختران را وسعتی باشد  در رزق . آنگاه ذکر مهتر خضر فرمود که چون آن کودک را بکشت و مهتر موسی طعن کرد که چرا نفس ذکیه را بکشتی مهتر خضر را از خامّت حال او خبر بود جواب آن بگفت . القصه پدر آن کودک را بعد از قتل آن کودک ، حق تعالی  دختری داد که هفت پسر صاحب ولایت از او متولد شدند! 

بعد از آن بنده را پرسید نماز تراویح کجا می گزاری؟ بنده گفت در خانه می گزارم امامی هست، فرمود که چه میخواند؟ بنده فرمود فاتحه و اخلاص. فرمود که نیکوست ! آنگاه فرمود که بر حضرت شیخ فرید الدین  قدس الله سره العزیز خواندندی ، شیخ پیر شده بود تراویح نشسته بگزاردی، همین فرایض ایستاده گزاردی  باقی نماز ها نشسته گزاردی.

آنگاه نام بزرگی گرفت که او گفتی من یک لقمه خورم و خُسبم بهتر از آنکه سیر خورم و شب قیام کنم . بعد از آن فرمود که شیخ کبیر صوم کمتر افطار کردی اگرچه قصد کردی یا حجامت یا تب آمدی البته روزه داشتی . بعد از آن حکایت شیخ بهاؤالدین زکریّا فرمود رحمة الله علیه که او را صوم کمتر بود اما طاعت و عبادت بسیار کردی. انگاه این آیت به زبان مبارک راند که کُلُومن الطیبات ِ و عملاً صالحاً  [1]  و گفت او از آنها بود که این آیت در حق او درست آمدی.!

در مجلس چهل و دوم که مطابق به شنبه چهارم ماه شوال اتفاق افتاد به دست بوس پیر خود نایل آمدم که سخن در محبت اطفال افتاد. فرمود که رسول علیه السلام اطفال را دوست داشتی و ملاطفت نمودی . انگاه حکایت فرمود که رسول علیه السلام  امام حسین را بدید در میان کودکان نزدیک او شد و یک دست زیر زنخ او نهاد و یک دست بر سر او کرد فقبّل وجهه . درین میان بنده عرضداشت کرد که حکایتی گویند که رسول علیه السلام برای خاطر حسن و حسین آواز شتر کرده است . فرمود آری این حکایت مشهور است مشهور است و مسطور و این لفظ بر زبان مبارک راند که نعم الجملُ جملُکُما!  [2]

آنگاه حکایت فرمود که امیر المومنین عمر رضی الله تعالی عنهُ در عهد خلافت خود یاری را بر ولایتی والی گردانیده بود و مثال به نام او در قلم آورده و به دو تسلیم کرده و در اثنای آن امیر المومنین عمر رضی الله عنهُ خوردکی را در کنار گرفته بود و مراعتی و شفقتی مینمود آن یار رو سوی عمر کرد و گفت من ده فرزند دارم هیچ کدامی را اینچنین دوست ندارم و ملاطفت ننمایم و عمر گفت آن مثال که افصاع ترا داده ام مرا ده ! آن یار مثال بر دست عمر داد و عمر رضی الله عنهُ آن کاغذ پاره کرد و گفت ترا بر خوردکان  شفقت نیست بر بزرگان از کجا خواهد بود ؟ والله اعلم

 


[1]يا أَيُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَليم آیهٌ51 سوره المؤمنون. ترجمه : ای پیامبران ، از چیزهای پاکیزه بخورید و کار شایسته کنید ، که من به آنچه انجام می دهید دانایم.

[2]عن جابر بن عبدالله قال: دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عَلَى ظَهْرِهِ وَ هُوَ يَجْثُو بِهِمَا وَ يَقُولُ نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُكُمَا وَ نِعْمَ الْعَدْلَانِ أَنْتُمَا.

از جابر بن عبدالله نقل شده که گفت بر پیامبر(ص) وارد شدم و آن حضرت بر چهار دست و پا حرکت می‌کرد و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بر پشت حضرت سوار بودند و پیامبر(ص) برای آن دو خم می‌شد و می‌فرمود: چه خوب شتری است شتر شما و چه خوب سوارکارانی هستید شما.

 

 

 

قبلی

 


 
بالا

صفحة دری * بازگشت